۱۶ دی , ۱۳۹۳

نخستین شمارهی مجله فرهنگی ورزشی روزگار جوانی بههمراه مصاحبهای منتشر نشده با مرتضی پاشایی و گفتوگو با هنرمندان درباره او منتشر شد. در بخش سینما تلویزیون و موسیقی علاوه بر گفتوگوهایی با فرزاد حسنی، سید جواد هاشمی و علی لهراسبی، برادر مرتضی پاشایی نیز دربارهی خاطراتش با مرتضی مطالبی را ارائه کرده است. این شماره از مجلهی روزگار جوانی علاوه بر مرور اخبار چهرهها و بازیگرانِ ایرانی و هالیوودی در ماهی که گذشت یادداشتی دربارهی […]
۱۸ شهریور , ۱۳۹۳

همیشه در بهترین زمانها بدترین حرف از دهنم بیرون میپره؛ ناخواسته! و گند میخوره به همه چیز … لعنت به من، لعنت به تو همیشهی لعنتی …
۱۱ شهریور , ۱۳۹۳

صهیونیستها اعلام کردهاند که ۴۰۰ هکتار از زمینهای فلسطینی را در کرانه باختری مصادره میکنند، یعنی معادل ۴ میلیون مترمربع، یعنی بخش عظیمی از زمینهایی که هنوز در دست فلسطینیها باقی مانده، یعنی نیمی از مزارع زیتونی که فلسطینیها به وسیله آنها شکم خودشان را سیر میکنند؛ یعنی این که بخش بزرگی از سرزمین باقیمانده فلسطین باز هم اشغال و آن لکههای سبز رنگ در نقشه فلسطین اشغالی کوچکتر خواهند شد. یعنی تعداد زیادی از کشاورزان […]
۱۴ اردیبهشت , ۱۳۹۳

خیلی پیش آمده که ناامید و خسته از دنیا، خسته از هر چیزی که دور و اطرافم میگذرد و خسته از همهی آدمها؛ خودم را در مسیر جادهها انداختم و رفتم و رفتم. رفتن نه برای رسیدن به جایی، رفتن فقط به نیت رفتن و همیشه آرزو کردم که ای کاش این راهها انتها نمیداشتند و هیچ وقت به هیچ کجا نمیرسیدند. وقتی توی چنین حس و حالی گرفتار میشوم تنها دلم میخواهد که بروم […]
۱۴ بهمن , ۱۳۹۲

از اون جایی که یواش یواش در امر خواستگاری در حال رسیدن به مرحله استادی هستم، تازگیها به نتایجی خیره کنندهای رسیدم؛ یکی از این نتایج اینست که خانوادههای مذهبی سختگیریهای مالی بیشتری نسبت به خانوادههای به اصطلاح متجدد دارن و از این نظر سنگ اندازیهای به مراتب بیشتری جلوی پای پسران و البته دختران خودشان میکنند! که البته واقعا جای تاسف دارد. آه این دختران ترشیده حتما پشت سر والدین گرامیشان خواهد بود. احساس […]
۱ بهمن , ۱۳۹۲

به همت جمعی از منقدین، نویسندگان و شعرای عزیز، کتاب «خواهیم دید» در جلسهی ادبی «دایره دیدار» مورد نقد و بررسی قرار گرفت. در این جلسه که با حضور من و سیدصابر امامی (نویسندگان کتاب) و عباس کریمی و مهشید وطندوست از منتقدین و نویسندگان خوب کشور در سالن اشراق ایوان شمس برگزار شد، گفتوگوهای خوبی رد و بدل و به نکات قابل توجهی اشاره شد که برای خود من هم تجربهی خوبی بود. خبرگزاری […]
۳۰ دی , ۱۳۹۲

همان طور که میدانید عکاسی یکی از اصلیترین علایق و سرگرمیهای من به حساب میآید و هر زمان که فرصت داشته باشم و مشغلهی کاری و روزمرگیهای مرسوم اجازه بدهند، دست به دوربین میشوم که چند فریمی عکاسی میکنم. علیرغم چیزی که دوستان نزدیک و آشنایان میگویند، خودم اعتقاد دارم چندان عکاس خوبی نیستم چون در درجهی اول آن خلاقیتی که به شخصه از یک عکاس انتظار دارم را در خود نمیبینم و در درجه […]
۲۳ دی , ۱۳۹۲

فردا نشست نقد و بررسی کتاب «خواهیم دید» در جلسهی شعوخوانی «دایره دیدار»، که هر هفته در سالن اشراق ایوان شمس ساعت ۱۶:۳۰ برقرار است، برگزار خواهد شد. این جلسه با حضور نویسندگان کتاب، یعنی خود من «علیرضا امیدوند» و «سیدصابر امامی» و منتقدینی چون «عباس کریمی»، «مهشید وطن دوست» و … رأس ساعت ۱۷:۴۵ برگزار میشود و پس از آن جلسهی شعرخوانی ادامه پیدا خواهد کرد. فردا مشتاق دیدار همهی شاعران، نویسندگان و ادبدوستان […]
۲۱ دی , ۱۳۹۲

خوب بالاخره بعد از سالها تلاش و دوندگی کتاب «خواهیم دید» که کار مشترک خود من و دوست عزیزم و قدیمی سیدصابر امامی است، مجوز گرفت و پس از نشر روانهی بازار شد. این کتاب یک داستان واقعگرایانهست که خط اصلی آن تا حدودی از تجربیات مستقیم ما دو نفر سرچشمه گرفته و با کمی تخیل و خلاقیت ترکیب شده است. نمیخواهم بیشتر از این در مورد موضوع و روایت «خواهیم دید» صحبت کنم، اما سردبیر محترم […]
۲۹ فروردین , ۱۳۹۲

دلم لک زده برای یک خواب عمیق؛ از آن خوابهایی که آدم را فرسنگها و دنیاها از خودش دور میکنند، از آنهایی که آدم خودش را و هستیاش را در سیاهی و سکون و سکوتشان به فراموشی میسپارد و در آن خلاء بیپایانشان غوطه میخورد. شبهای زیادی است که آرزوی چنین خوابی روی دلم سنگینی میکند اما از تقدیر بد در دام بیداری گرفتار شدهام؛ مویرگهای چشمانم دیگر تحمل روشنایی را ندارند، سپیدی اندکشان خونآلود […]
۱۹ آذر , ۱۳۹۱

شخصاً ترجیح میدهم با یک گله گوسفند و بز که به آغل خود عشق میورزند و به آن تعصب دارند دمخور باشم، تا اینکه با یک گروه انسان بیوطن که ذرهای برای سرزمین آبا و اجدادی خود تعصب ندارند و به قول خودشان انترناسیونالیست هستند کار کنم؛ خواه خبرنگار سانتیمانتال خبرگزاری سینما باشد و خواه فلان آیتالله عظمی …
۲۴ شهریور , ۱۳۹۱

این روزها گذر هر دقیقه و ثانیهاش در عین شتاب بیحدش برای من مثل یک قرن است؛ قرن که نه، مانند یک تونل زمان بیانتها که آغازش را هم دقیقا نمیدانم از کجاست. نمیدانم علت این احساس پارادوکس گونه ترس است یا اشتیاق، اما بانیاش را خوب میشناسم! پیشتر نظیر چنین احساسی را زمانی که عازم سفر عمره میشدم تجربه کرده بودم، حس غریبی است، و حالا هم کمتر از بیست و چهار ساعت دیگر […]
۱۱ مرداد , ۱۳۸۸

در دنیای هزار راه سرگشته و حیران حقیقتم من و دگران غرقه در توهم حقیقت خود راهی نشان میدهند هر یک؛ که اینست حقیقت و من؛ سرگشتهام که راه کدام است؟! وهم کدام است؟! چاه کدام است؟! من کجایم؟
۱۴ فروردین , ۱۳۸۸

وقتی که سال جدیدی رو شروع میکنی صدها، هزاران خواسته و آرزو را از اعماق، از ناخودآگاه، از میان عقدههای کودکی و امیدهای بزرگسالیت بیرون میکشی و آنها را در ذهن عجیب خودت مرور میکنی. تک به تکشان را با دقت و وسواسی خاص و مقدسگونه روی کاغذ مینویسی و تا آنجاییکه فکرت کفاف میدهد، تمام راهها و وسیلهها را برای رسیدن به این خیل کثیر خواستهها و آرزوها متصور میشوی. داشتههایت و نداشتههایت، کمکها […]
۲۵ اسفند , ۱۳۸۳

چشمهای کوچک و زیبایش از زلال آسمان هم آبی تر بود و پوست سفیدش از تمام برفی که دوره اش کرده بود لطیفتر. آنقدر آرام در آغوش مادرش نشسته بود که هرگز باور نمیکردی پسرکی سه یا چهار ساله باشد. در نگاهش سردی مرموزی وجود داشت که آدم را میترساند. نمی دانم از این ترس میلرزیدم و یا از سرمایی که مرتب در گوشم فریاد میزد، راهت را برو اینجا نایست. امّا مادر در آن […]
۱۶ آذر , ۱۳۸۳

امشب، آخرین شب است، فردا او را برای همیشه از دست خواهم داد. نمیدانم مقصر کیست، کودکی من یا روشنی او؟ او کودکی مرا بهانه کرد تا با من نماند و بهانه من برای با او بودن روشنیاش بود. او تمام روشنی زندگی من بود، از فردا باید برای همیشه در تاریکی بمانم. نمیدانم از ماست که بر ماست یا بر ماست که بر ماست؛ هر چه هست نمیخواهم این شب تمام شود. اگر او […]
۱۰ آذر , ۱۳۸۳

سالها انتظار، سالها سوختن، در حسرت گفتن یک جمله: ” دوستت دارم … و او نمی آید؛ و بر زبانم می خشکد، جمله و می خشکاند وجودم را و او همچنان نمی آید … و من سرّ هستی را درک نکرده، می خشکم.
۲۹ شهریور , ۱۳۸۳

دخترک، بزرگ زن نشسته بر کرسی مرارتِ زندگی دست بر دستگیره های امید چهره پوشیده در تب سیاه خاموشی و گرسنگانِ بی دل، هیچوقت ندیدند پاکی دلِ پاکِ او را و هنوز هم نمی بینند و شاید، باز هم نبینند و ندیدند و گذشتند و نفهمیدند که چه رازی آرمیده بود، در آن چشمهای خمار خفته در سیاهی روز
۲۰ شهریور , ۱۳۸۳

هر دو مغموم در کنار هم نشسته ایم. او سخت در خودش فرورفته و مرا هم سخت به تفکّر واداشته این حالت او؛ که دوست داشتن والاتر از عشق است، یا عشق والاتر از دوست داشتن؟! عشق، عقل را نمی شناسد؛ آخر عشق و عقل قاتل یکدیگرند. دوست داشتن با تعقّل همراه است. این عقل است که دوست می دارد، دوست می دارد و می ماند. ولی این دل است که عاشق می شود. دلی […]
۲ تیر , ۱۳۸۳

باز هم دهان باز می کند این زخم کهنه چرکین، این متعفّن منفور، یگانه داریی ام ، یگانه زاد و توشه ام ، ” تنهایی ” و مرا در میانه راه کویریم، در شوره زار حسرت به گل می نشاند. چه می توانم بکنم جز اینکه این تنها موجودیم را در توبره فراموشی بپیچم و بر دوش بگذارم و با تقلّایی جگرسوز برای ناظران همدرد، آخرین نیروهایم را به کار ببندم برای رهایی از این […]