«واقعیت درمانی»، یکی از روشهای مشاوره است که توسط دکتر ویلیام گلسر در آمریکا بین دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ گسترش یافت. «تئوری انتخاب» که وی در کتاب خود مطرح کرده است، توضیح میدهد که چرا واقعیت درمانی کارساز است. اغلب مردم فکر میکنند واقعیت درمانی یعنی چشیدن طعم تلخ واقعیت اما این شیوه دوستانهتر از این حرفها است.
پنج پیش نیاز زندگی
اغلب روشهای روان شناسی، پایه و اساس خود را بر این نکته گذاشتهاند که ما نیازهای اساسی و نخستین مشخصی داریم. این نیازها در «تئوری انتخاب»، در پنج عنوان طبقهبندی شدهاند:
- قدرت (شامل موفقیت، احساس ارزشمندی و همچنین برنده شدن)
- عشق و تعلق خاطر (شامل گروهها و نیز خانوادهها یا عزیزان)
- آزادی (شامل استقلال، خودمختاری، «فضای» خصوصی)
- سرگرمی (شامل نشاط و لذت)
- بقا (شامل تغذیه، پناهگاه و رابطهی جنسی)
یکی از قواعد بنیادین «تئوری انتخاب» این است که ما همیشه در حال مواجهه با این نیازها هستیم؛ چه از این طبقهبندی و ماهیت آن اطلاع داشته باشیم و چه نداشته باشیم. البته این مواجهه بدین معنی نیست که ما لزوما به شیوهای کارا عمل میکنیم. گاهی رفتارهای ما به طور کلی شیوهای غیرمؤثر برای رفع این نیازها هستند که ممکن است برای خودمان و دیگران بهای سنگینی به همراه داشته باشند. در حقیقت بیشتر دردسرهای ما به مشکلاتمان در روابطی که داریم بر میگردند.
با شناخت نیازهای اساسی میتوان به افراد کمک کرد تا حوزههایی از زندگیشان را شناسایی کنند که تحت کنترل آنها نبوده یا به اندازهی کافی مورد توجه واقع نشدهاند. همچنین میتوانید به آنها کمک کنید تا بفهمند به عنوان مثال، نه تنها آزادی یا سرگرمی بیشتر خواستن، خودخواهانه نیست بلکه بخشی از نیازهای اولیهی انسان است.
مهم آن چیزی است که میخواهیم
آن چه که ما انسانها را به عنوان موجوداتی اجتماعی به پیش میبرد، در اصل همین نیازهای ما هستند. ما به نیازهایمان به صورت طبقهبندی ارایه شده در بالا فکر نمی کنیم. در واقعما به آن چیزهایی که میخواهیم، فکر میکنیم و برای رسیدن به آن چه که میخواهیم، رفتاری را از خود بروز میدهیم. که دربارهی چیزهایی که میخواهیم، فکر میکنیم، رویاپردازی میکنیم و همین طور ادامه میدهیم.
برنامهای عملی
یک برنامهی عملی، برنامهای است که بتوانید آن را اجرا کنید. به عبارت دیگر، برنامهی عملی روی مسایلی تمرکز میکند که در حوزهی تواناییهای شما است:
- شاید نتوانید همسرتان را وادار کنید با شما حرف بزند ولی خودتان می توانید با او حرف بزنید.
- شاید نتوانید شرکت را وادار کنید که به شما ترفیع بدهد ولی میتوانید خودتان به دنبال آن باشید و وقتی فرصتش پیش میآید، در جهت آن اقدامی انجام دهید.
از این طریق است که «واقعیت درمانی» با تاکید بر قدرت کاری که شخص میتواند انجام دهد، به او نیرو میبخشد.
احساسات، منبعی فوق العاده، سریع و زنده از اطلاعات در این باره هستند که عملکرد ما چه گونه است و آیا از راهیکه در پیش گرفتهایم، راضی هستیم یا نه. ولی تغییر مستقیم احساسات، بسیار سخت است.
کار راحتتر این است که فکرمان را عوض کنیم؛ به عنوان مثال تصمیم بگیریم که دیگر نمیخواهیم به خود به عنوان قربانی نگاه کنیم یا در افکارمان روی کاری که میتوانیم انجام دهیم، تمرکز میکنیم و نه کاری که فکر میکنیم دیگران باید انجام دهند.
برای متخصصین «واقعیت درمانی»، تغییر کاری که انجامش میدهیم، کلید تغییر حسی که داریم و رسیدن به چیزی است که میخواهیم.
گاهی آن قدر اسیر احساسات خود شدهایم که حتی تغییر طرز تفکرمان هم به نظر کار غیرممکنی میآید؛ در چنین مواقعی یک تغییر مثبت در کاری که انجام میدهیم، میتواند بهترین کاری باشد که از دستمان بر میآید.
مسالهی اصلی کنترل
انسانها برای رفع نیازهایشان به کنترل نیاز دارند. یک فرد، کنترل را به واسطهی جایگاه و پول به دست میآورد، فرد دیگری میخواهد محیط پیرامونیاش را کنترل کند، یکی دیگر میخواهد رییس اداره شود و اشخاص دیگر، هر یک به نحوی …
کنترل از دو نظر، ما را به دردسر می اندازد؛ وقتی سعی میکنیم افراد دیگر را کنترل کنیم و وقتی از الکل یا مواد مخدر استفاده میکنیم تا حسِ گذرای کنترل به ما دست دهد.
در «تئوری انتخاب» تنها فردی که میتوانم او را کنترل کنم خودم هستم. اگر فکر کنم که میتوانم دیگران را کنترل کنم در مسیر طاقت فرسایی قدم گذاشتهام. تلاش برای کنترل دیگران یک نبرد بیپایان است که ما را از دیگران جدا میاندازد و درد و خستگی زیادی ایجاد میکند.
به همین طریق، اگر من فکر کنم دیگران میتوانند مرا کنترل کنند و آنها را مسئول اتفاقات زندگی خود بدانم، به تدریج تمایلم را برای انجام کارها از دست میدهم و به سوی ناامیدی حرکت میکنم. البته این بدین معنی نیست که نمی توانیم مورد خشونت واقع شویم یا در موقعیت های بدی قرار بگیریم، بلکه در چنین شرایطی نیز حق انتخاب داریم. در بدترین مواقع شاید این انتخابها برای نجاتمان کافی نباشند یا شاید گزینههایی باشند که آرزو میکردیم مجبور به انتخاب آنها نبودیم.
متاسفانه، میتوانیم با مصرف الکل یا مواد مخدر حس کنترل پیدا کنیم. ولی زندگیهای ما تحت تاثیر آنها در آشفتهترین وضع ممکن خود قرار دارند.
راه حل در زمان حال و آینده است
در «واقعیت درمانی»، گذشته به عنوان منبع نیازها و رفتارهایمان در نظر گرفته میشود. فقط اتفاقات بدی که برای ما افتادهاند، در گذشتهی ما نیستند بلکه موفقیتهایمان نیز در گذشته قرار دارند. تمرکز متخصصین «واقعیت درمانی» روی این نکته است که درسهای ضروری را از گذشته بیاموزیم. این شیوهی درمان سپس به فرد نیرو میدهد تا نیازها و خواستههایش را در زمان حال و آینده برآورده کند.
این کار به این دلیل است که درک فعلی ما بر رفتار فعلی ما تاثیر میگذارد و به همین علت، متخصصین «واقعیت درمانی» کمک میکنند تا روی همین ادراک کار کنیم.
تفاوتها
راههای زیادی برای رفع نیازهای بقا، تعلق خاطر، آزادی، سرگرمی و قدرت وجود دارد. مردم به شکلهای مختلفی این نیازها را برآورده میکنند. همهی ما نیاز به غذا داریم ولی هر یک چیز متفاوتی میخوریم. هر چه قدر بتوانیم به این تفاوت احترام بگذاریم، میتوانیم با توازن بیشتری زندگی کنیم. اگر نتوانیم به این خواستهها احترام بگذاریم، در ستیزهای دایمی زندگی خواهیم کرد.
در «تئوری انتخاب»، همهی چیزهایی که یک فرد میخواهد برای توصیف چه گونگی جهانِ آن فرد استفاده میشوند. بخشی از کیفیت جهان برای هر دو نفر اشتراکاتی خواهد داشت ولی بسیاری از چیزها، متفاوت خواهند بود. ما باید اجازه دهیم این تفاوتها وجود داشته باشند تا به توازن در روابطمان برسیم.
رفتار کلی
ما برای به دست آوردن چیزی که میخواهیم، رفتار خاصی را از خود بروز میدهیم ولی هر رفتار از مولفههایی تشکیل شده است که وقتی کنار هم قرار میگیرند، میتوانیم آنها را به عنوان رفتار کلی در نظر بگیریم.
در هر زمان، چهار رویداد برای ما در حال وقوع است؛ کاری که انجامش میدهیم، فکری که در ذهن داریم، حسی که داریم و وضعیتی که در بدنمان در جریان است.
گاهی این رویدادها با یکدیگر هماهنگ هستند. به عنوان مثال اگر خوشحال باشیم شاید لبخند بزنیم، افکار مثبتی در ذهن داشته باشیم، احساس رضایت کنیم و از نظر جسمی هم آرام باشیم. اگر عصبانی باشیم شاید داد بزنیمژ، افکار خشمگینی در ذهن داشته باشیم، حس کنیم اعصابمان به هم ریخته است و قلبمان سریع بزند و ماهیچههایمان منقبض شوند.
این چهار رویداد اغلب با هم هماهنگ نیستند. میتوان گفت در هر زمان، ما به یکی از این چهار حالت رفتار میکنیم؛ حس، فکر، عمل، فیزیولوژی. میتوانیم این ترکیب را «رفتار کلی» بنامیم. اگر بتوانیم یکی از این موارد را تغییر دهیم شانس خوبی برای تغییر دیگری خواهیم داشت.
سخت است که حس را به صورت مستقیم تغییر داد. کار راحتتر این است که فکر را عوض کرد و راحتترین اقدام نیز این است که کارهایی که انجام میدهیم را تغییر دهیم.
پس قانون طلایی این است که اگر میخواهید حستان را عوض کنید، با تغییر اقدام یا فکرتان شروع کنید.