۲۳ بهمن , ۱۳۹۱
سی و یکمین جشن سینمای ایران هم بالاخره پس از ده روز نمایش ماحصل یکسالهی سینماگران کشور به کار خودش پایان داد، جشنی که به سنت هر ساله پایش میلنگید و چشمش هم اندکی چپ بود. سی و یکمین جشنوارهی فیلم فجر به همت مدیر جوانش از نظر اجرایی یکی از ضعیفترین و آشفتهترین جشنوارهای ده سال اخیر بود. به رسم هر ساله فیلمهای زیادی بودند که از چشم هیأت انتخاب دور ماندند و یا […]
۱۵ بهمن , ۱۳۹۱
نخستین روز از سی و یکمین جشنوارهی فیلم فجر همزمان شد با اولین نمایش فیلم پلیسی «گناهکاران» که ثمرهی اولین همکاری قربیان پسر با قریبیان پدر است. فیلم «گناهکاران» به کارگردانی «فرامرز قریبیان» از معدود فیلمهای ژانر پلیسی در ایران است که به جشنوارهی فیلم فجر راه مییابد و با استقبال خوب مخاطبان نیز رو به رو میشود، اما این استقبال بیش و پیش از آن که به کیفیت فیلم مربوط باشد به اعتبار و […]
۱۹ آذر , ۱۳۹۱
شخصاً ترجیح میدهم با یک گله گوسفند و بز که به آغل خود عشق میورزند و به آن تعصب دارند دمخور باشم، تا اینکه با یک گروه انسان بیوطن که ذرهای برای سرزمین آبا و اجدادی خود تعصب ندارند و به قول خودشان انترناسیونالیست هستند کار کنم؛ خواه خبرنگار سانتیمانتال خبرگزاری سینما باشد و خواه فلان آیتالله عظمی …
۲۴ شهریور , ۱۳۹۱
این روزها گذر هر دقیقه و ثانیهاش در عین شتاب بیحدش برای من مثل یک قرن است؛ قرن که نه، مانند یک تونل زمان بیانتها که آغازش را هم دقیقا نمیدانم از کجاست. نمیدانم علت این احساس پارادوکس گونه ترس است یا اشتیاق، اما بانیاش را خوب میشناسم! پیشتر نظیر چنین احساسی را زمانی که عازم سفر عمره میشدم تجربه کرده بودم، حس غریبی است، و حالا هم کمتر از بیست و چهار ساعت دیگر […]
۲۱ شهریور , ۱۳۹۱
صدای خرد شدن استخوانهایم و نالهی دریده شدن روحم را زیر بار گناه میشنوم قلبم به سیاهی میزند و تعفن را در رگهایم به جریان میاندازد و در حالی که قهقهی شیطان گوشهایم را میخراشد ارادهی سستم بر خود میلرزد اینست روزگار تلخ … سالهای تاریکی که بر من میگذرند
۳ شهریور , ۱۳۹۱
من به شیوهی معمول عادت ندارم پای فیلمهایی بنشینم که نامشان را نشنیدهام و عوامل سازندهشان، به ویژه کارگردان آنها را نمیشناسم؛ اما هر از چندی نیز دل را به دریا میزنم و شانسی هم به این کارگردانهای ناشناس و آثارشان میدهم که گاهی بدل به شانسی برای خود من میشوند، آن گاه که این فیلمهای گمنام اثری ناب و دلنشین از کار در میآیند؛ فیلم ۲:۳۷ (دو و سی و هفت دقیقه) به نویسندگی و […]
۸ تیر , ۱۳۹۱
در هفتهای که گذشت سرانجام شرکت مایکروسافت از آخرین سخت افزار ساخت خود پرده برداشت و در یک کنفرانس خبری کوچک که در شهر لس آنجلس برگزار شد آن را به خبرنگاران معرفی کرد. این سخت افزار چیزی نبود جز همان تبلتی که مدتها شایعهی ساخت آن توسط مایکروسافت میان مشتاقان این گونه محصولات دهان به دهان میچرخید؛ نخستین تبلت ویندوز هشتی جهان، «سِرفِیس». سرفیس(Surface) شاید نخستین تبلت ساخت مایکروسافت باشد اما اولین سخت افزاری […]
۱۱ مرداد , ۱۳۸۸
در دنیای هزار راه سرگشته و حیران حقیقتم من و دگران غرقه در توهم حقیقت خود راهی نشان میدهند هر یک؛ که اینست حقیقت و من؛ سرگشتهام که راه کدام است؟! وهم کدام است؟! چاه کدام است؟! من کجایم؟
۲۶ فروردین , ۱۳۸۸
تنهاییام را بنواز در شادمانیات، تنهایی مرا با ساز ناکوکت بنواز بنواز آنچه میبینی آنچه میتوانی با دستان کثیف آغشته به حیاتم، آنچه از دل برون کردی را بنواز. بنواز تنهاییام را که من امشب بر فراز ابرهای خاکستری اندوه در پروازم بنواز تنهاییام را، اندوهم را بنواز بالهای پروازم را بنواز که امشب، میان من و ما دیوار بیاعتمادی بلند است.
۱۴ فروردین , ۱۳۸۸
وقتی که سال جدیدی رو شروع میکنی صدها، هزاران خواسته و آرزو را از اعماق، از ناخودآگاه، از میان عقدههای کودکی و امیدهای بزرگسالیت بیرون میکشی و آنها را در ذهن عجیب خودت مرور میکنی. تک به تکشان را با دقت و وسواسی خاص و مقدسگونه روی کاغذ مینویسی و تا آنجاییکه فکرت کفاف میدهد، تمام راهها و وسیلهها را برای رسیدن به این خیل کثیر خواستهها و آرزوها متصور میشوی. داشتههایت و نداشتههایت، کمکها […]
۲۶ اسفند , ۱۳۸۷
از تمام آن نگاههای حریصانه، شیطانی؛ تمام آن نگاههای عاری از هرچه ارزش انسانی، بیزارم. نگاههایی که به من خیره شدهاند نه در من. نگاههایی که نمیدانم از من چه طلب میکنند یا در من چه میجویند؟! بیزارم، از تمام آنها نفرت دارم. اینها کوچکترین کلمات هستند در مقابل آن نگاههای یخزده و پوسیده…
۲۶ اسفند , ۱۳۸۷
ایمان آوردهام که شیطان خود من هستم، خود من. آن منجلاب رخوت، آن گرداب سستی، آن غبار وهمآلود وسوسه، آن باتلاق سکون و یکنواختی، آن روزمرگی که اسیرش شدهام؛ آن، خود من هستم. و ایمان آوردهام برای رهایی و نجات، باید از بند خود رها شوم. باید از پوستهی کهنه و تنگ خود نجات پیدا کنم، باید پوست بیاندازم. اما؛ آیا از خود، گریزگاهی هست؟!