«فیلم قاعده تصادف» دومین ساختهی «بهنام بهزادی» است، کارگردانی که پیش از این فیلم ستایش شدهی «تنها دو بار زندگی میکنیم» را در کارنامهی خود دارد. قاعده تصادف به نسبت اولین ساختهی بهزادی هم به لحاظ فرم و هم به لحاظ اجرا پیشرفت قابل توجهی برای این کارگردان به حساب آمده و او را به عنوان یک کارگردان مولف مطرحتر میسازد.
بهزادی که «تنها دو بار …» را با مضمونی شبه عرفانی ساخته بود، در دومین اثر بلند خود به سراغ مضامین اجتماعی رفته و داستانی را روایت میکند به تقابل جوانان نسل چهارم با والدینشان و شکاف میان آنها میپردازد.
قاعده تصادف داستان یک گروه هشت نفره از جوانان دانشجو (چهار دختر و چهار پسر) را روایت میکند که حدود پنج شش ماه نمایشی را تمرین کردهاند و خود را برای شرکت در یک جشنوارهی خارجی تئاتر آماده کردهاند. حال اعضای این گروه تئاتر برای رفتن خارج از کشور با مانع بزرگی به نام رضایت والدین رو به رو هستند. آنها که یقین دارند خانوادههایشان چنین اجازهای را نخواهند داد، دست به کارهایی بزنند که اصل همهی این ترفندها دروغ است. بعضی سفر زیارتی را بهانه میکنند، برخی با کمک دوستانشان و جعل صدا اردوی علمی دانشگاه را عنوان میکنند. در این میان تنها دو نفر هستند که صادقانه با خانوادهشان بحث جشنواره و سفر خارج را طرح میکنند، یکی پریسا (بهاران بنیاحمدی) که دستیار امیر (اشکان خطیبی) کارگردان نمایش است که پدری به ظاهر روشنفکر دارد و دیگری شهرزاد (ندا جبرئیلی) بازیگر نقش اصلی نمایش است که به گفتهی خودش همواره با پدرش (امیر جعفری) روابطی بر پایهی صداقت دارد. اما برخلاف تصور شهرزاد، شب قبل از سفر، پدرش اجازهی چنین سفری را به او نمیدهد که این باعث مشاجره میان آن دو و برخورد فیزیکی میان او و پدرش میشود. شهرزاد با کمک دوستانش از دست پدر خود فرار میکند که منجر به مضروب شدن پدرش میشود، سپس همراه دوستان خود به خانه رفته و گذرنامهاش را میدزدد تا بدون اجازهی پدر به این سفر برود. پدر به همراه عموی شهرزاد (سروش صحت) به منزل قدیمی که محل تمرین گروه است میرود و شهرزاد را به زور با خود میبرد که او نیز در بین راه باز هم فرار میکند. اعضای گروه برای ادامهی حیات نمایش مجبور میشوند نقش او را به کس دیگری بدهند. پدر شهرزاد باز هم به محل تمرین باز میگردد و از آنها میخواهد یا شهرزاد را پیدا کنند و یا این که او تمام اعضای گروه را ممنوعالخروج میکند، ولی آنها میگویند که از شهرزاد هیچ اطلاعی ندارند. بعد از رفتن پدر، شهرزاد با دوستانش تماس گرفته و میگوید فردا تحت هر شرایطی به فرودگاه خواهد آمد ولی دوستانش پس از گفتوگو با یکدیگر، به پدر شهرزاد میگویند که شهرزاد را به او تحویل نخواهند داد و از رفتن به سفر هم منصرف شدهاند …
شروع فیلم بسیار خوب است و با ضرب آهنگی گیرا که پیشزمینهی آن تیتراژی جذاب است آغاز میشود. معرفی شخصیتها سریع و بیواسطه انجام میگیرد. شخصیتها برای مخاطب باورپذیر هستند و در محافل مختلف امروزی دستکم نمونههایی از آنها را میتوان یافت؛ هر چند که اکثر شخصیتها تیپهایی سطحی هستند و هرگز هویتی قطعی نمییابند.
داستان فیلم نمایشنامهوار و در قالب سکانس-پلآنهای طولانی میشود روایت میشود که این فرم تئاتری با موضوع و روایت فیلم مرتبط و در هماهنگی کامل است، گویی مخاطب سرگذشت این شخصیتها را در همان صحنهی نمایش میبیند. در این فرم بر داستان بر دوش دیالوگهای فراوانی است که میان شخصیتها رد و بدل میشود و از این نظر فیلم گاهی به ورطهی پرگویی میافتد. در میان این دیالوگهای فراوان کنش و واکنش جدی نمیتوان دید، جز در سکانس گفتوگوی شهرزاد با پدرش و بعد فرار او به کمک دوستانش و دزدیدن گذرنامه از خانه.
بیشتر داستان نیز در یک لوکیشن ثابت اتفاق میافتد، خانهای قدیمی که محل تمرین تئاتر بچههاست و از همین رو بیشتر تحرک در فیلم به وسیلهی حرکت دوربین روی دست میان اتاقها و یا گذر بازیگران از مقابل دوربین ایجاد شده است، با این حال سکانس-پلانها و دیالوگهای فراوان برای مخاطب را خسته نمیکند و او داستان را دنبال میکند زیرا متن روان و ریتم روایت به بهترین شکل قابل تصور است و داستان بدون لکنت و بدون پیچیدگی خاص برای بیننده روایت میشود.
فرم سکانس-پلان فرمیست که چندان در سینمای ایران آزموده نشده است و حتی در سینمای جهان نیز تا جای ممکن از آن پرهیز میشود چرا که همواره این خطر وجود دارد که حاصل کار برای مخاطب اثری خستهکننده شود که این اتفاق در فیلمقاعده … نیافتاده است. کل قاعده تصادف در پانزده سکانس روایت میشود که دست کم سیزده سکانس در قالب تک پلان بوده و در یک برداشت ضبط شدهاند که طولانیترین آنها حدود ۲۷ دقیقه است. با این حال این برداشتها چنان خوب انجام گرفتهاند که مخاطب متوجه نمیشود در این صحنهها از کات خبری نیست. گروه فیلمبرداری برای رسیدن به این نتیجه دو ماه تمرین مداوم داشته است اما در هر صورت روایت داستان در چنین ساختاری تبحر و تسلط فیلمساز را میطلبد چرا که کارگردان هنگام برداشت پلان همواره باید بر عناصری چون نورپردازی، صدابرداری، تصویربرداری، تداوم حس بازیگران و تمامی عناصر موجود در صحنه کاملا مسلط باشد زیرا هر گونه اشتباه منجر به برداشت دوبارهی کل پلان خواهد شد.
با این تفاسیر دومین ساختهی بلند بهزادی را به لحاظ فرم و ساختار نه تنها فیلمی خوب بلکه فیلمی بسیار خوب و سطح بالا میتوان دانست اما این کیفیت در همان مرحلهی فرم باقی مانده و به محتوای آن راه نیافته است. در حقیقت به نظر نگارنده، قاعده … بر سر محتوا و موضوعی که روی آن تکیه کرده است به شدت مشکل دارد.
بهزادی در آخرین اثر سینمایی خود به سراغ موضوعی اجتماعی و جوان پسند رفته است رابطهی نسل چهارم با خانوادهاش که به نسل گذشته تعلق دارد و از سوی دیگر رابطهی این نسل با خود و همسالانش.
شخصیتهای فیلم آدمهایی هستند که با خانوادههایشان مشکلاتی اساسی دارند که حاکی از عدم اعتماد و درک متقابل میان این نسل با پیشینهی خود است. آنها برنامههایی برای زندگی خود دارند و راهی را برگزیدهاند که در این راه خانوادهی خود را با دیدگاهها و نظریات سنتیاش، سدی اساسی میدانند و به همین دلیل هر کدام به نوعی ملقهی وصل خود را از این سد جدا کرده و خود را در دنیایی مدرن قرار داده است.
امیر، کارگردان نمایش، از شهرستان به تهران آمده و دیگر هیچ ارتباطی با خانوادهاش ندارد؛ مارتین (مارتین شمعونپور)، آهنگساز نمایش، هم ارتباط خود را با خانواده قطع کرده و قصد مهاجرت به خارج را دارد. بردیا، بازیگر عصبی گروه نمایش، با کمک مادرش موضوع تئاتر و سفر خارج را از پدرش مخفی کرده است. لادن (الهه حصاری)، بازیگر نمایش، یک دختر شهرستانی است که به خانوادهاش دروغهای بزرگی گفته است مانند این که در کلاسهایش هیچ پسری حضور ندارد و سفری که میخواهد برود یک سفر زیارتی است. مریم (روشنک گرامی) و مهرداد (محمدرضا غفاری)، خواهر و برادری هستند که در مورد گروه تئاتر به خانوادهشان حرفی نزدهاند و با کمک دوستانشان به دروغ گفتهاند به یک سفر علمی میروند. پریسا، دستیار کارگردان نمایش، که ظاهرا پدر روشنفکرش مشکلی با روابط آزاد دخترش مشکلی ندارد تمام حقایق را با او در میان گذاشته و در نهایت شهرزاد که بعد از فوت مادرش روابط صادقآنهای با پدرش دارد نیز حقیقت را به او گفته است. با این تفاسیر اکثریت اعضای گروه که کارگردان آنها به عنوان یک جامعهی آماری کوچ از نسل چهارم انقلاب برای ما به تصویر کشیده، یا کاملاً از خانوادههای خود بریدهاند و یا به دنبال این هستند که به گونهای مسالمتآمیز از بند آن رها شوند.
پدر شهرزاد، فردی است با تفکر سنتی و بر همین اساس با سفر مجردی دخترش به خارج مخالفت میکند؛ در حقیقت راستگویی شهرزاد اولین گره داستان را ایجاد میکند و عملاً گرده دوم داستان یعنی خطر تعطیلی گروه تئاتر هم معلول همین راستگویی است. از همین رو میتوان این گونه در نظر گرفت که کلیت روایت در پسزمینهی داستان اصلی به موضوع دیگری هم میپردازد که دروغ نام دارد.
بهزادی در قاعده تصادف تا حدودی دنبالهرو آثار اصغر فرهادیست، به ویژه فیلم درباره الی، این موضع را از شباهت دکوپاژهای قاعده … با آثار فرهادی میتوان فهمید. اما بهزادی تنها در دکوپاژ دنبالهروی فرهادی نبوده و در محتوا هم گوشه چشمی به کارهای این کارگردان دیگر سینمای ایران داشته است.
دروغ مضمون اصلی اغلب آثار فرهادی است و در این فیلم هم دروغ چنین نقشی دارد اما با یک تفاوت اساسی؛ در فیلمهای فرهادی دروغ گره اصلی داستان را ایجاد میکند که نهایتاً به بحران منجر میشود، اما در قاعده … آن چیز که بحران را ایجاد میکند راستگویی شخصیت اصلی و پرهیز او از دروغ است.
حال کارگردان در زمینهی این بحران ایجاد شده به موضوع تقابل دو نسل میپردازد و روایت خود دو طیف خانواده را به ما معرفی میکند، یک پدری منورالفکر که به شیوهای مدرن و باب روز فرهنگ باز غرب با فرزندش تعامل میکند و از آن جایی که در این تعامل همه چیز آرام و حساب شده است، این پدر نماد خانوادهی خوب است. اما پدر دوم فردی است با تفکرات سنتی که بر اساس حساسیتهای عرفی و ارزشهای سنتی تصمیم میگیرد و این نوع نگرش در تقابل با راستگویی دخترش بحرانساز شده تا جایی که دو نسل رو به روی هم قرار میگیرند و دختر تصمیم میگیرد بدون اجازهی پدرش از کشور خارج شود و به عبارتی مانند دوستانش خانوادهاش دور بزند.
نباید ناگفته بماند که فیلم قاعده … در مورد شخصیتهایش و نوع روابطشان قضاوت نکرده و حکم صادر نمیکند و در پایانبندی هم قضاوت و تصمیمگیری را برعهده مخاطب میگذارد. اما نکتهی نهفته این جاست که علیرغم عدم قضاوت در روایت چندان بیطرف نیست و ذهن مخاطب را به سوی قضاوت مطلوب خود جهت میدهد.
با توجه جریان روایت، این طور برداشت میشود که بهزادی در مقام نویسنده و کارگردان، پیشتر قضاوت را در نزد خود کرده و روایت فیلم از این قضاوت شخصی مصون نبوده است و کفهی نگاه جانبدارانهی کارگردان به سوی جوانانی که تعلقی به ارزشهای سننتی جامعه ندارند پایینتر است. به عبارت دیگر بهزادی در فیلم خود جایگاه خانواده را در شکل هنجارگونهی خود نقض کرده و این رکن جامعهی ایرانی را به دو دسته تقسیم نموده است، یکی خانوادهی پایبند به میراث هنجاری مبتنی بر سنتها و دیگری خانوادهی بیاعتقاد به اصول و ارزشهای جاری در جامعه یا به قولی خانوادهی روشنفکر.
اعضای گروه به استناد حرفهای خودشان سالهاست که ارتباط درستی با خانوادهی خود ندارند و البته از این موضوع با خوشحالی یاد میکنند. آنها یا به طور کل با خانوادهشان قطع رابطه کردهاند و یا این که با دروغ روابطشان را کنترل میکنند، تنها پریسا و شهرزاد هستند که هم با پدرانشان ارتباط دارند و هم به آنها حقیقت را میگویند. پریسا مشکلی ندارد چون پدرش فردی است به ظاهر روشنفکر که با روابط باز دخترش با جنس مخالف مشکلی ندارد. در این میان تنها شهرزاد است که راستگویی و پیوندش با خانواده مشکلساز میشود و در حقیقت این تفکر سنتی پدر اوست که منشأ تمام گرههای داستان است. پدر شهرزاد با آن که در ابتدا ظاهری دموکرات دارد اما در عمل متوجه میشویم که او ذاتاً فردی با خلق و خوی دیکتاتوری و مستبدانه است.
پدر شهرزاد مرد متشخصی است اما در گفتوگو با دخترش که نهایتاً به کتککاری منجر میشود هیچ نکتهی منطقی نمیآورد که یا او را از رفتن منصرف کند و یا دستکم مخالفت خود را توجیه کند؛ او خطاب به دخترش میگوید، اگر بری دیگه نمیتونم جمعت کن؛ در این جا مخاطب حق را به شهرزاد خواهد داد چرا که پیشتر با او و گروهش آشنا شده و با او همزادپنداری بیشتری میکند تا پدرش.
کارگردان در ابتدای فیلم برای گروهی که شهرزاد در آن نقش بازی میکند سمپاتسازی کرده و همذاتپنداری مخاطب را متوجه آنها میکند. مخاطب با تک تک اعضای آن، شوخیهایشان و حتی بحثها و جدلهایشان آشنا میشود، اما هیچ پیشزمینهای از پدر شهرزاد ندارد و او را برای اولین بار است که میبیند آن هم در فضا محیط تهی از اعتماد اداره، پس طبیعی است که به شهرزاد و گروهش اعتماد بیشتری داشته باشد تا پدر شهرزاد؛ این جاست که بینندهی فیلم جوانان گروه تئاتر را به خانوادهی آنها ترجیح میدهد.
در حالی که چنین جمعگراییهای جوانان با جنسیتهای مخالف با ارزشها و هنجارهای بومی ایرانیان چندان سنخیتی ندارد و برای آنان پدیدهای عادی به حساب نمیآید (البته این دیدگاه شاید با دیدگاه نسل چهارمیها در تعارض باشد) و مخاطبان کمی باتجربهتر فیلم میدانند که این جمعها گاه نتایج مطلوبی هم در پی نداشته است؛ بهزادی تمام شخصیتهای گروه نمایش را از افرادی پاک با اندیشههایی سالم نشان داده است که نسل قدیم با حساسیتهای بیموردش سد راه پیشرفت و حرکت آنها شده و این جوانان از سر ناچاری به دروغگویی و گاه رفتارهای تند رو میآورند. در حالی که پدر شهرزاد فردی تندرو و بدون منطق نشان داده میشود و برای تاکید روی این نکته شخصیت خنثی و زایدی را در نقش برادرش (سروش صحت) وارد داستان میکند که ظاهرا فردی میانهرو و مصلح است اما پدر شهرزاد با او هم چالش پیدا میکند و از سر خشم و ناراحتی با او برخورد میکند.
البته نباید نادیده گرفت که بیشتر جوانان به صورت طبیعی با جوانان فیلم و بیشتر والدین (جمعیت نسل اول و دوم انقلاب) با والدین همذاتپنداری خواهند کرد اما فضاسازی و جهتگیری قاعده تصادف برای بیشتر جمعیت خاکستری بینندگان یعنی نسل سومیها باورپذیر بوده و با جریان فیلم به سمت شهرزاد و گروهش جهت داده خواهند شد.
فیلمساز در طول داستان اصرار عجیب و غیرضروری برای القای وجود فضای عاطفی میان شخصیتهای گروه نمایش دارد؛ هر چند به درستی به این موضوع پرداخته نمیشود و این روابط به گونهای گنگ هستند و حذف آنها صدمهای به داستان نمیزند؛ اما اگر نویسنده و کارگردان قاعده … پیش از ساخت آن سری به صفحهی حوادث روزنامهها میزند حتماً درمییافت که بسیاری از آسیبهای اخلاقی و حتی جرایم از دل چنین روابط بیقاعده و بدون کنترلی بیرون آمدهاند.
صحنهی نماز خواندن مهرداد در سکانس بازگشت پدر شهرزاد به خانهی قدیمی هم بسیار گل درشت و زاید است و میتوان آن را حذف کرد بدون آن که جریان داستان خدشهدار شود. در واقع با پیشزمینهای که از شخصیتها پیدا کردهایم نماز خواندن یکی از آنها در این صحنه کاملاً غیرقابل باور بوده و به نظر میآید برای مسخره کردن پدر و باورهایش و یا حرکتی کودکانه برای گمراه کردن او باشد.
شکی نیست که در این داستان شکستخوردهی حقیقی پدر شهرزاد است، زیرا هرچند جوانان هم لطمه دیدهاند اما آنها هنوز با هم میمانند و اوست که در آخر تنها میماند. از این منظر میتوان در نظر گرفت که بهزادی پیامی برای خانوادهها دارد؛ دوست دارید با فرزند خود دوست باشید و راستش را بشنوید و یا زورگو و غیرمنطقی تا همه چیز از دستتان برود و دورتان بزنند؟! کلید این انتخاب در دست خودتان است؛ یا مانند پدر پریسا باشید یا مثل پدر شهرزاد …
شکی نیست که در این داستان شکستخوردهی حقیقی پدر شهرزاد است، زیرا هرچند جوانان هم لطمه دیدهاند اما آنها هنوز با هم میمانند و اوست که در آخر تنها میماند. از این منظر میتوان در نظر گرفت که بهزادی پیامی برای خانوادهها دارد؛ دوست دارید با فرزند خود دوست باشید و راستش را بشنوید و یا زورگو و غیرمنطقی تا همه چیز از دستتان برود و دورتان بزنند؟! کلید این انتخاب در دست خودتان است؛ یا مانند پدر پریسا باشید یا مثل پدر شهرزاد …
شکی نیست که در این داستان شکستخوردهی حقیقی پدر شهرزاد است، زیرا هرچند جوانان هم لطمه دیدهاند اما آنها هنوز با هم میمانند و اوست که در آخر تنها میماند. از این منظر میتوان در نظر گرفت که بهزادی پیامی برای خانوادهها دارد؛ دوست دارید با فرزند خود دوست باشید و راستش را بشنوید و یا زورگو و غیرمنطقی تا همه چیز از دستتان برود و دورتان بزنند؟! کلید این انتخاب در دست خودتان است؛ یا مانند پدر پریسا باشید یا مثل پدر شهرزاد …
شکی نیست که در این داستان شکستخوردهی حقیقی پدر شهرزاد است، زیرا هرچند جوانان هم لطمه دیدهاند اما آنها هنوز با هم میمانند و اوست که در آخر تنها میماند. از این منظر میتوان در نظر گرفت که بهزادی پیامی برای خانوادهها دارد؛ دوست دارید با فرزند خود دوست باشید و راستش را بشنوید و یا زورگو و غیرمنطقی تا همه چیز از دستتان برود و دورتان بزنند؟! کلید این انتخاب در دست خودتان است؛ یا مانند پدر پریسا باشید یا مثل پدر شهرزاد …
شکی نیست که در این داستان شکستخوردهی حقیقی پدر شهرزاد است، زیرا هرچند جوانان هم لطمه دیدهاند اما آنها هنوز با هم میمانند و اوست که در آخر تنها میماند. از این منظر میتوان در نظر گرفت که بهزادی پیامی برای خانوادهها دارد؛ دوست دارید با فرزند خود دوست باشید و راستش را بشنوید و یا زورگو و غیرمنطقی تا همه چیز از دستتان برود و دورتان بزنند؟! کلید این انتخاب در دست خودتان است؛ یا مانند پدر پریسا باشید یا مثل پدر شهرزاد …