گاهی جوان بودن سخت‌ترین کار دنیا است

زمان خواندن 8 دقیقه

من به شیوه‌ی معمول عادت ندارم پای فیلم‌هایی بنشینم که نامشان را نشنیده‌ام و عوامل سازنده‌شان، به ویژه کارگردان آن‌ها را نمی‌شناسم؛ اما هر از چندی نیز دل را به دریا می‌زنم و شانسی هم به این کارگردان‌های ناشناس و آثارشان می‌دهم که گاهی بدل به شانسی برای خود من می‌شوند، آن گاه که این فیلم‌های گم‌نام اثری ناب و دل‌نشین از کار در می‌آیند؛ فیلم ۲:۳۷ (دو و سی و هفت دقیقه) به نویسندگی و کارگردانی (Murali K. Thalluri) مورالی.ک.تالوری از استرالیا نیز اثری از این دست بود.

امشب برای بار دوم بود که نشستم و این فیلم را تماشا کردم؛ و این از آن رفتارهای مازوخیستی است که تنها از خود من بر می‌آید! آخر کدام انسان سالمی در حالیکه غرق در اندوه است چنین دانسته و بی‌پروا به استقبال کوهی از تلخی و سیاهی می‌رود؟! از همان پنج سال پیش که اولین بار این فیلم را دیدم – در تمام این پنج سال – مانند کوهی از تلخی بر وجودم و روی دلم سنگینی کرده است و مانند سیاه‌چاله‌ای روحم را به چالش کشیده است. و امشب، درست در لحظه‌ای که آکنده از غم و اندوه شدم، سراغ مخزن فیلم‌هایم رفتم. مدت زیادی در میان انبوه دی‌وی‌دی‌ها گشتم تا این فیلم را در گوشه‌ای پرت پیدا کردم و دوباره به تماشایش نشستم.

نیمه شب که از پای دستگاه بلند شدم حالم بد شده بود، طبیعی است که نه به اندازه‌ی بار اول، اما باز هم بدتر از بد بود. غصّه راه گلویم را بسته بود و تا همین سحرگاه و طلوع خورشید که در حال نوشتن این یادداشت هستم در خانه قدم می‌زدم. اکنون نیز سنگینی‌اش، تلخی‌اش و سیاهی‌اش به قلبم و روحم چنگ می‌اندازد و آرامم نمی‌گذارد.

«۲:۳۷» یک درام نوجوانانه (Teenager) است و به روابط شش دختر و پسر در یک دبیرستان می‌پردازد، شش بچه دبیرستانی نوجوان که تازه قد کشیده‌اند و فکر می‌کنند بزرگ شده‌اند، شش بچه‌ای که در تارهای در هم تنیده‌ی بحران‌های دوران بلوغ گرفتار شده‌اند. داستان فیلم در این تعریف دو خطی شاید ساده و پیش پا افتاده به نظر برسد، اما چنین نیست و به واسطه‌ی پرداختن به روابط انسانی و روایت غیرخطی و تدوین خاص در نوع خود فیلم پیچیده‌ای است. داستان نیز به صورت کاملا غیرخطی از زبان هر شش شخصیت فیلم روایت می‌شود. با همه‌ی این اوصاف «دو و سی و هفت دقیقه» برای همه قابل فهم است و این پیچیدگی آن نیست که مخاطب را آزار می‌دهد بلکه تلخی مفرط و جان‌فرسای آن است که قلب بیننده‌ی خود را می‌فشارد و روحش را تکه تکه می‌کند!

فیلم 2:37

پایان «۲:۳۷» همان جایی است که شروع شده است. فیلم با باز شدن دری بسته آغاز می‌شود؛ کسی پشت این در خودش را کشته است. کارگردان از همان ابتدا دلشوره‌ای به جان مخاطب می‌اندازد که آن آدم پشت در، آدمی که زندگی‌اش را به پایان رسانده و وقتی در را باز می‌کنند نمی‌بینیمش، کدام یک از شخصیت‌های فیلم است. باقی فیلم یک بازگشت به گذشته (Flashnwtck) و روایتی است از چند ساعت زندگی آن شش نوجوان تا خود در مقام مخاطب تصمیم بگیریم و تحلیل کنیم که کدام یک از این شش تن خود کشی کرده است؟!

واقعیت این است که می‌توان هر کدام از آن شش دختر و پسر را پشت آن در تصور کرد؛ کسی که در یک دست‌شویی خود کشی کرده و خیالش راحت بوده که پشت این در بسته کسی مزاحمش نمی‌شود و دیگران تا بفهمند و بجنبند و در را باز کنند کار از کار گذشته و این زندگی تمام شده است. کل داستان «دو و سی و هفت دقیقه» در فاصله‌ی همین خودکشی است که اتفاق می‌افتد و در این فاصله است که ما باید بفهمیم کدام یک و چرا به آخر خط رسیده است و در حقیقت «۲:۳۷» نه داستان زندگی انسان‌ها بلکه روایت یک مرگ است …

هر کدام از این شش نفر مشکلی در زندگی خود دارد، مشکلی گاه کوچک و کم اهمیت که برای متلاشی کردن زندگی بحرانی یک نوجوان تازه بالغ کفایت می‌کند اما با آن که جنازه‌ی پشت در می‌تواند متعلق به هر کدام این‌ها باشد، باز هم برای ما سخت است که تصمیم بگیریم و با قاطعیت بگوییم که او کیست؟!

فیلم 2:37

و دردناک این است که در انتها می‌فهمیم آن انسان جان داده هیچ کدام آن‌ها نیست! دلیل خودکشی هم هیچ یک از دلایلی نیست که ما می‌بینیم و یا تصور می‌کنیم! در حقیقت دختری که پشت آن در و انتها (یا همان ابتدای فیلم) جان خود را گرفته است، از دردی بسیار بزرگ‌تر و جان‌فرساتر به پایان راه رسیده است، دردی که در این دوران همه‌ی ما کم یا زیاد مبتلایش هستیم؛ تنهایی! او آن قدر تنهاست، آن قدر غریب و مظلوم است که حتی در طول فیلم هم روایتی از او نمی‌بینیم، حال آن که موضوع فیلم خود اوست و در همه جا نیز حضور دارد و تلاش می‌کند با دیگران ارتباط برقرار کند و از آن‌ها دستگیری کند. شخصیت‌های فیلم نیز از او چیز زیادی نمی‌دانند در حالی که همیشه در کنارشان بوده است. اوج غربت او این‌جاست که ما حتی نام او را هم نمی‌دانیم تا پایان فیلم که او به عنوان آخرین راوی خاطره‌ای خنده‌دار تعریف می‌کند و تیتراژ پایانی فیلم که به ما گوش‌زد می‌کند این داستانی واقعی است و فیلم به همین دختر تقدیم شده است.

صحنه‌ی خودکشیِ فیلم هم واقعاً صحنه‌ی هولناک و دردآور و رنج‌آوری است که رعشه بر تن بیننده می‌اندازد و کارگردان آن‌قدر این صحنه را دقیق و با جزییات به تصویر می‌کشد و نمایش می‌دهد که بعید است دل کسی را به درد نیاورد، حتی فکر کردن و نوشتنش هم روح انسان را آزار می‌دهد. کسی که میلِ به خودکشی دارد حتماً انسان عجیبی است و این دختر که می‌رود در آن دست‌شویی، در را به روی خودش قفل می‌کند، در حالی که از اندوه بزرگ زندگی‌اش ضجّه می‌زند قیچی را از کیفش بیرون می‌آورد و روی رگِ دستش می‌کشد هم به حتم آدم غریبی است …

فیلم 2:37

«۲:۳۷» فیلمی نیست که همه به تماشایش بنشینند و توصیه کردنش هم به دیگران کار راحتی نیست چون هر سلیقه‌ای تحمل دیدن آن را ندارد زیرا چیزی نیست جز تلخیِ مطلق، تلخیِ خالصِ زندگی. من این «مورالی.ک.تالوری » را نمی‌شناسم، حتی نمی‌دانم که مرد است یا زن و راستش چندان هم دنبالش نگشتم که چیز زیادی درباره‌اش پیدا کنم و بدانم. همین قدر می‌دانم که کمتر کارگردانی حاضر است چنین فیلمی بسازد، فیلمی که خودِ تلخی است، خود اندوه است، خودِ چهره‌ی بی‌پرده‌ی زندگی است، امیدِ بیهوده و بی‌حاصل نمی‌دهد و یک راست می‌رود سر اصل مطلب و عمقِ فاجعه و تلخیِ حقیقت را بی‌پرده و سرراست به تماشاگرش نشان

می‌دهد؛ و از این جهت، این جنابِ تالوری هم آدم غریبی است …

امتیاز شما به این مطلب: 

۰

امتیاز شما :

این مطلب را به اشتراک بگذارید