برف زیبا

زمان خواندن 1 دقیقه

چشم‌های کوچک و زیبایش از زلال آسمان هم آبی‌تر بود و پوست سفیدش از تمام برفی که دوره‌اش کرده بود لطیف‌تر. آنقدر آرام در آغوش مادرش نشسته بود که هرگز باور نمی‌کردی پسرکی سه یا چهار ساله باشد. در نگاهش سردی مرموزی وجود داشت که آدم را می‌ترساند. نمی‌دانم از این ترس می‌لرزیدم و یا از سرمایی که مرتب در گوشم فریاد می‌زد، راهت را برو این جا نایست. امّا مادر در آن سرما چنان چشم بر هم نهاده و خوابیده بود که انگار سال‌هاست خستگی امانش را بریده. پسرک همانطور به من زل زده بود و بر لبانش چنان لبخند گنگی نقش بسته بود که باعث می‌شد تا سرما را بیشتر احساس کنم. با این حال مهری عجیب نسبت به او در دلم احساس می‌کردم و زمانی هم که دستم را دراز کردم تا پیشانیش را نوازش کنم، هنوز هم باور نمی‌کردم که برف زیبا او را با خود برده است.

امتیاز شما به این مطلب: 
۰

امتیاز شما :

برچسب‌ها:
این مطلب را به اشتراک بگذارید
دکتر علیرضا امیدوند، دارای مدرک DBA با گرایش فناوری‌های مالی (FinTech) از دانشکده تجارت و بازرگانی دانشگاه تهران، دانشجوی دکترای مدیریت تکنولوژی با گرایش انتقال فناوری و دارای مدرک کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات با گرایش سیستم‌های اطلاعاتی پیشرفته.
ثبت دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی رایانامه شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *