«فیلم عصر یخبندان» چهارمین ساختهی مصطفی کیایی پس از «بعد از ظهر سگی سگی»، «ضدگلوله» و «خط ویژه» است و دقیقا همان فیلمیست که میشد از وی انتظار داشت؛ فیلمی خوشساخت در قد و قوارهی سینمای ایران، پرکشش برای مخاطب عام و قابل قبول برای مخاطبان جدی سینما.
کیایی پس از اولین ساختهی خود، «بعد از ظهر سگی سگی» تلاش کرد تا در آثار بعدی، رگههای اجتماعی را به عنوان رویکرد اصلی فیلمهای خود طرح کند و پیرنگهای کمیک را به عنوان چاشنی وارد آنها کند. از همین رو «عصر یخبندان» را تا حدود زیادی میتوان ادامهی همین روند در کارنامهی کیایی به حساب آورد با این تفاوت مشهود که در فیلم آخر دیگر اثری از آن رگههای کمیک وجود نداشته و جای آن را ملودرامی قابل تحمل گرفته است.
کیایی نشان داده است که بر مضامین اجتماعی تسلط دارد و به خوبی از پس روایت آنها بر میآید، حتی اگر این موضوعات برای مخاطب کاملا تکراری و کلیشه شده باشد. همین تبحر در شیوهی روایت داستان باعث شده است که وی هم بتواند مورد تحسین و تشویق منتقدان قرار بگیرد و هم توجه مخاطبان عام را به فیلمهای خود جلب نماید.
این کارگردان جوان نشان داده است که ذایقه تماشاگران ایرانی را شناخته و درک کرده است منتهی حذف پیرنگهای کمیک و روی آوردن به مولفههای ملودرام میتوانست ریسکی بزرگ برای وی به حساب بیاید که کیایی نشان داد از پس این ریسک هم بر میآید و میتواند مضمونی تکراری مانند اعتیاد و خیانت را در قالب داستانی تلخ روایت بکند و همچنان مقبول تماشاگران باقی بماند؛ به همین دلیل نباید رمز موفقیت او را در بنمایههای داستانی جستوجو کرد. شاید بتوان دلیل خوب از کار در آمدن فیلمهای کیایی را تسلط او بر شیوهی روایت و پرداختهای سینمایی، فیلمنامهای با ساختار محکم و قابل دفاع و استفاده از ریتم پرکشش در آثار او دانست.
کیایی در هر فیلم، بیشتر رشد کرد تا توانست در آخرین فیلم خود (خط ویژه) علاوه بر طرح یک داستان اجتماعی کمیک، دست به آسیبشناسی زده و فیلمی با محوریت فساد اقتصادی بسازد به طوری که هم خط قرمزها را رعایت نماید و هم جانمایهی فیلم را حفظ کند. حال کیایی با تجربیاتی در طی سه فیلم گذشتهی خود به دست آورده، اثری را پدید آورده است که گویا نسبت به آثار قبلیاش اجتماعیتر شده است.
کارگردان در «عصر یخبندان» خانواده در مرکز توجه قرار داده و به آسیبشناسی معضلات جدید این نهاد اجتماعی شامل اعتیاد و خیانت میپردازد بدون اینکه در پایان نتیجه گیری اخلاقی بکند.
«عصر یخبندان» بر لبهی تیغ حرکت میکند زیرا بنمایهی داستانی آن در سالهای اخیر دستمایهی فیلمهای زیادی قرار گرفته است؛ اما کیایی نتوانسته است تا حد زیادی فیلماش را به سلامت از این لبهی تیز عبور دهد و آن را که میتوانست اثری معمولی و یا حتی زیر متوسط از کار در بیاید به فیلمی قابل تحسین بدل ساخته است. مهمترین حربهی کیایی برای این عبور سلامت را میتوان استفاده از ایدهی به هم ریختن روایت خطی مبتنی بر توالی زمان فیلم دانست. هر چند این برگ برنده چندان نتوانسته است در ایجاد تعلیق در داستان موفق باشد و مخاطب با کمی ذکاوت مرحلهبهمرحله میتواند به راحتی ادامهی داستان را حدس بزند اما همین عدم پیچیده سازی باعث شده است تا روایت «عصر یخبندان» بدون این که آزاردهنده شده و یا آلودهی ژستهای پستمدرنیسم شود، مخاطب عام را سرگرم سازد و رسالت خود را به انجام برساند. خط داستان مداوم عقب و جلو میشود و با ورود و خروج شخصیتهای فراوان فیلم، خرده روایتها را روایت میکند.
در داستان «عصر یخبندان» یک محور اصلی به معنای واقعی وجود ندارد و در واقع شاخههای فرعی هستند که به هم وصل شده و با اتکا به چند خرده روایت مرتبط روایت را پیش. در این ساختار هیچ بخشی بر دیگری برتری نداشته و شخصیت اصلی نیز وجود ندارد، بلکه تمام نقشها سهم خاص خود را در داستان ایفا میکنند و باری از آن را بر دوش میبرند. هر چند برخی از شخصیتها از پرداخت کافی در فیلم برخوردار نیستند اما با این حال همگی باورپذیر هستند و نبود هر کدام میتواند روند عادی فیلم را مشکل سازد.
فیلم در تمام طول روایت خود از ضرباهنگی خوب برخوردار است و بار آن هیچ کجا بر زمین نمیماند. البته با نزدیک شده به پایان این ضرباهنگ کمی سست و به اصطلاح آبکی میشود اما همچنان قابل قبول است.
اما به عقیدهی نگارنده بزرگترین نقطهضعف «عصر یخبندان» شیوهی پایانبندی آن است که کاملا وارد ورطهی کلیشهها شده است و نسبت به باقی فیلم از قوام خوبی برخوردار نیست. به نظر میرسد کیایی، علیرغم روند سیاه داستان، خواسته است یک پایان به نسبت خوش برای فیلم رغم بزند، در حالی که میتوانست پایانبندی قویتری برای آن در نظر بگیرد و اساسا میتوانست از پنج دقیقهی آخر فیلماش صرفنظر کند.