انتظار

زمان خواندن 1 دقیقه

دیر هنگامی است که من و تو با یکدیگر آشناییم، امّا چندی بیش نیست که همدیگر را می‌شناسیم. شاید لحظه‌ای را، به قدر چشم بر هم نهادنی، بیشتر نپیماید. آه که چه دیر می‌گذرد این زمان، آن هنگام که می‌خواهیم به سان رعدی باشد. پس کی می‌رسد این موعد یکی بودن و یکی شدن، پس کی؟

چشمانم دیگر به سیاهی می‌روند، دیگر رمقی برایم نمانده؛ آخر چقدر باید تنها سرفصل‌های خاطرات مشترک‌مان را مرور کنم، آخر کی می‌توانم تا خاطراتت را از آن خود بدانم و بنامم. دیگر طاقت از کف داده‌ام. می‌خواهم از تو باشم و از من باشی. پس کی می‌یابمت، تویی که هنوز نیافتمه‌ات.

امتیاز شما به این مطلب: 

۰

امتیاز شما :

برچسب‌ها:
این مطلب را به اشتراک بگذارید