وقتی که سال جدیدی رو شروع میکنی صدها، هزاران خواسته و آرزو را از اعماق، از ناخودآگاه، از میان عقدههای کودکی و امیدهای بزرگسالیت بیرون میکشی و آنها را در ذهن عجیب خودت مرور میکنی. تک به تکشان را با دقت و وسواسی خاص و مقدسگونه روی کاغذ مینویسی و تا آنجاییکه فکرت کفاف میدهد، تمام راهها و وسیلهها را برای رسیدن به این خیل کثیر خواستهها و آرزوها متصور میشوی. داشتههایت و نداشتههایت، کمکها و موانع را بررسی میکنی و با دقت کنار هر خواسته مینویسی چنان که گویی آرمانی مقدس است.
اما چه کسی است که بداند سال دیگر در همین زمان، در این لحظهی بیمثال، کجاست؟
چه کار میکند؟
به کجا و به چه چیز رسیده؟
اصلا هست؟!
و تجربه نشان داده که اگر هم باشد باز همین آش است و همین کاسه!