روزگار تلخ …

زمان خواندن 0 دقیقه

صدای خرد شدن استخوان‌هایم
و ناله‌ی دریده شدن روحم را
زیر بار گناه می‌شنوم
قلبم به سیاهی می‌زند
و تعفن را در رگ‌هایم به جریان می‌اندازد
و در حالی که قهقه‌ی شیطان گوش‌هایم را می‌خراشد
اراده‌ی سستم بر خود می‌لرزد
اینست روزگار تلخ …
سال‌های تاریکی که بر من می‌گذرند

این مطلب را به اشتراک بگذارید