رهگذرِ آشنا
شادمانه میخندید و نمیدانست
خندهاش؛
اندوهی هزار ساله است
در دلِ مردِ ایستاده …
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه *
نام *
ایمیل *
وب سایت
لطفا پاسخ را به عدد انگلیسی وارد کنید: