نقطه سر خط
شتاب زندگی، امانِ خستهام را بریده … ای کاش معلم بدخلق؛ میایستاد،…
اندوه مرد ایستاده …
رهگذرِ آشنا شادمانه میخندید و نمیدانست خندهاش؛ اندوهی هزار ساله است در…
دم جنبانک پیر …
دیدن، دیدن، دیدن؛ گاهی این سادهترین حس مستقیم از پیچیدهترین کابوسهای شبانه…
خداوند، دماوند و معجزات کوچک
راهها همیشه برای من الهام بخش بودهاند. همیشه در آنها چیزهای تازه…
پایان دنیا در خونه مادر بزرگه
حیاط خونهی مادر بزرگه یک حوض فیروزهای عمیق داشت، اما نه وسط…
دلم یک خواب عمیق میخواهد …
ز ته دل میخواهم که به بستر بروم چشمانم را ببندم و…
افسردگی یک مرده
احساس میکنم مرد بیرونم شکستهو فقط مانده است کودک درونمتنها، ساکت، خاموشسرد،…
در حسرت جادوی از دست رفتهی کودکی
ای کاش میشد با آرزویی کودکی خود را تا به آخر همراه…
روزگار تلخ …
صدای خرد شدن استخوانهایمو نالهی دریده شدن روحم رازیر بار گناه میشنومقلبم…