در سحرگاه یکی از روزهای پرآشوب تاریخ معاصر، اسرائیل به شکلی غافلگیرانه و تمامعیار به ایران حملهور شد. فرماندهان آن، با تکیه بر هیاهو و غرور نظامی خود، نام این تهاجم را «عملیات طلوع شیران» گذاشتند؛ غافل از آنکه در حافظهی ملل، همیشه نماد آنان نه شیر، که موش بوده است: موجودی خائن، فراری و زیستگر در سایهها. مردمان آن کشور نیز، به گواه تاریخ و داوری وجدان جهانی؛ همواره منفور، منزوی و بیریشه بودهاند.
در سوی دیگر این معادله، ایران زمین قرار داشت؛ سرزمینی که قرنها با نماد شیر زیسته و مردمانی را در دامان خود پرورانده که به راستی نوادگان شیراناند: نجیب، با شرافت و آکنده از شجاعت. با آن که ایران زمین در انزوای کامل جهانی قرار داشت و از ابتداییترین حمایتهای نظامی، اقتصادی یا حتی دیپلماتیک بیبهره بود، مردمانش ایستادند؛ نه به اجبار که از سر عهدی دیرین با خاک، خون و ناموس.
در روزهایی که جهان منتظر فروپاشی نظم و اخلاق در ایران بود، چیزی شگرف رخ داد. این مردم نه غارت کردند و نه خیانت؛ نه فروشگاهها را خالی کردند و نه به جان یکدیگر افتادند. حتا در پایتختی که از تقریبا خالی شده بود، خانهها در امان ماند و امنیت، همچون فانوسی در شب تار، روشن بود.
ملت ایران زمین، با هر آن چه در اختیار داشتند – از سلاحهایی ابتدایی (در مقایسه با تسلیحات متخاصم) گرفته تا روحی سترگ و نگاهی مصمم – به میدان آمدند و سینه به سینه در برابر دشمن ایستادند. مقاومت آنان، نه تنها نظامی که فرهنگی، انسانی و اخلاقی بود.

و اینچنین بود که «طلوع شیران»، برخلاف نامگذاری نخستین، نه در سرزمینهای اشغالی، بلکه در جغرافیای ایران زمین رقم خورد. آنان که خود را شیر میپنداشتند، همان موشهای پلیدی باقی ماندند که در ظلمت جنگ، به بدترین جنایات دست زدند و آنگاه که کفهی میدان علیهشان سنگین شد، گریختند؛ آنچنان که دولتشان مجبور شد مرزها را به روی فراریان خود ببندد.
طلوع واقعی از آن سرزمینی بود که خورشید شرف و مردانگی از دل آن برخاست. چنان که همیشه خورشید از مشرق طلوع میکند، نه از مغرب.