در هر صنف و صنعتی همیشه برندهایی وجود داشته و دارند که سرآمد زمانهی خویش هستند و در خلاقیت و نوآوری پیشرو و چندین پله از رقبای خود پیشتر گام برمیدارند. هنر نیز هیچ وقت از این قاعده مستثنی نبوده و نیست. در ارتباط با این برندها، فارغ از اینکه حوزهی فعالیتشان چیست، همیشه این مساله وجود دارد که با محصولات آنها چهگونه باید روبهرو شده و برخورد کرد؟ دایرهی نقد آنها چه محدودهای دارد و خط قرمزها کجا هستند؟ آیا همیشه باید مدح این اسطورهها را سر دهیم و در مقابل تمام محصولات آنها سر خم کنیم؟یا اینکه نقاط ضعفها و اشتباهات آنان را در سایهی برجستگیهایشان نادیده بگیریم و برای کاستیهای تولیداتشان قصیدهها بسراییم و یا سر بزنگاه این ضعفها را به رخشان بکشیم تا خدشهای بر رخ زیبای برندها ننشیند؟
هر چه نام این برندها بزرگتر باشد و هر چه سابقهی بیشتری داشته باشند، به همان نسبت طرفداران و وفاداران بیشتری داشته و به همان نسبت مواجههی نقادانه با آنها مشکلتر و خطرناکتر است! خاصه آن زمان که وفادری به یک برند خاص و پیروی از آن به اصطلاح «مد» هم شده باشد؛ نگاه کنید به رفتار طرفداران «اپل» با منتقدین محصولات این برند و برچسبهایی که به آنها میزنند. این مورد خاص در مواجهه با برندهای حوزهی فرهنگ و هنر دشوارتر نیز میشود زیرا ما آگاهانه وارد وادی جریانهای روشنفکری و مناسبات پیچیدهی آنها میشویم و باید خود را برای روبهرو شدن با خطرات بالقوهی این ورود آماده سازیم. همین آگاهی در بیشتر موارد منجر به خود سانسوری و تبعیت از «مد»های غالب بر جریانهای روشنفکری از سوی نویسندگان و منتقدان میشود.
«محمد رحمانیان» بیشک یکی از برجستهترین برندها در هنر بیهمتای تئاتر بوده و هست که از قضا به «مد»ی پرطرفدار نیر بدل گشته است، وی به تازگی از یک مهاجرت چند ساله، از فرنگ به تهران بازگشته و اجرای آخرین نمایش وی با نام «ترانههای قدیمی» شب گذشته در تالار شمس به پایان رسید.
گویا «ترانههای قدیمی» وصف حال خود رحمانیان در غربت خودخواستهش بوده و همان گونه که از نامش برمیآید قرار است با دستمایه قرار دادن چند ترانهی محبوب قدیمی جانمایهای نوستالژیک را برای بییندهی خود تداعی کند. نمایش در هشت اپیزود روایت میشود که ربط چندانی به هم ندارند و نویسنده کارگردان میکوشد با اشاراتی کوتاه و غیرمستقیم برخی از آنها را با هم مرتبط سازد که به نظر نگارنده این اشارات چنان سطحی و دمدستی و این پیوندها چنان سست هستند که با حذف آنها هیچ خللی در جریان نمایش وارد نمیکند و بود و نبودشان چندان مهم نبوده و فرقی به حال ناظر نمایش نخواهد داشت. اپیزودهای نمایش جز اشاراتی گاه کاملا مستقیم و زمزمهی بخشی از ترانهها توسط شخصیت روی پرده، ارتباط داستانی خاصی با آن ترانههای قدیم ندارند.
نمایشنامهی اثر برخلاف آن چه که ادعا میکند داستان خاص و دندانگیری ندارد، جز چند مونولوگ، در حد سایر آثار نویسندهاش نبوده و به نظر میرسد رحمانیان وقت چندانی را برای نوشتن نخستین اثرش در بازگشت به ایران صرف نکرده باشد. به قول دوستی که میگفت، نوشتن این اپیزودها برای نمایشنامهنویس قدرتمندی چون رحمانیان بیش از چند ساعت زمان لازم ندارد.
اپیزود یا همان پردهی اول با عنوان «برج میلاد»، به لطف داستان سردرگم آن و «علی عمرانی» که یکی از بدترین بازیهای خود را ارائه میدهد، چیزی شبیه نمایشهای سیاه بازیهای تلویزیونی از کار درآمده است. در این اپیزود از کنار تمسخر سابقهی تاریخی جماران که به امام خمینی(ره) مرتبط میشود هم نمیتوان به سادگی گذشت. البته این موضوع از نویسنده کارگردانی که قداستزدایی از امام حسین(ع) را در کارنامهی خود دارد و یک تنه باعث تعطیلی «نشر چشمه» یکی از بهترین و بزرگترین انتشارات کشور شده است، چندان مورد پیچیده و دور از انتظاری نیست!
سایر اپیزودها در قیاس با اپیزود اول از غنای بیشتری برخوردار هستند و خط داستانی پررنگتری دارند، هر چند که همچنان از وادی مینیمالیسم خارج نمیِشوند. در این پردهها بازیهای بهتری را هم شاهد هستیم به ویژه بازی «مهتاب نصیرپور» در اپیزود دوم «مترو صادقیه»، بازی «علی سرابی» در اپیزود سوم «کافه نادری» و بازی «افشین هاشمی» در اپیزود پنجم «بوستان آب و آتش». «حبیب رضایی» نیز در اپیزود «میدان فردوسی» هر چند به بازیهای خوب خود نزدیک نمیشود اما همچنان نمایش قابل تحسینی را ارایه میدهد. از سایر بازیگران چندان نمیتوان تعریف کرد به ویژه بازی «اشکان خطیبی» در اپیزود «ترمینال شرق» که او نیز قطعا یکی از بدترین بازیهای خود را به نمایش میگذارد.
باید به این نکته اشاره کرد حدود شصت درصد از حدود نود دقیقه زمان نمایش به اجرای زندهی چند ترانهی قدیمی اختصاص دارد و به نظر میرسد اپیزودهای نمایش با فضای مدرن، امروزی و نه چندان نوستالژیک خود بهانهای هستند برای خواندن همین چند آواز قدیمی که «علی زندوکیلی» با اجرای زندهی پیانو (یک مورد دو تار) توسط «سامان احتشامی» در فاصلهی میان اپیزودها آنها را میخواند و در واقع پردههای هشتگانهی نمایش پاساژهایی هستند برای وصل کردن این قطعات موسیقی به یکدیگر. گویا در این مورد خاص از برند رحمانیان برای برند شدن زندوکیلی استفاده شده است!
از آن جایی که مخاطب نمایش نزدیک به یک ساعت از زمان نمایش را شاهد بازخوانی ترانههای قدیمی است، بیشتر بار نوستالژیک آخرین اثر رحمانیان بر دوش خوانندهی این آثار است و اوست که قرار است بیننده را با اجرای خود به حال و هوای سالهای دور ببرد؛ اما اجرا و لحن خواندن زندوکیلی هیچ تناسبی با لحن کلی و هدف نمایش ندارد. او که آشکارا میکوشد کاری متفاوت با نسخهی اصلی آثار ارایه دهد، در عین حال تلاش میکند حس نوستالژیک ترانهها را نیز زنده نگه دارد. او صدایی قوی و پرطنین دارد که بیشتر برای اپرا مناسب است در حالی که نمایش «ترانههای قدیمی» جانمایهای کوچه و خیابانی دارد و ظاهرا دربارهی مردم عادی و طبقه متوسط رو به پایین است. در نهایت مخاطب نمایش بیشتر از آن که به تماشای تئاتر بنشیند شاهد کنسرتی از زندوکیلی در سالنی تاریک است که آوازهایی قدیمی و خاطرهانگیز را با لحنی کاملا متناقض میخواند و حس خاصی را از فضای اجرای او به دست نمیآورد، خاصه آن که پیشتر اجراهایی بهتر و خاطرهانگیزتری از این آوازها را شنیده است.
در پایان اشاره میکنم که قصد نقد اثر آقای رحمانیان را ندارم و صرفا این نمایش را با «برند» خود وی و آثار قبلی او مورد سنجش قرار دادهام، چرا که ذائقهی مخاطب بیطرف با انتظاراتی که از این برند بزرگ دارد پس از دیدن نمایش «ترانههای قدیمی» به هیچ وجه ارضا نمیشود. به ویژه مخاطبی که پس از خرید بلیط گران قیمت این نمایش و پس از عبور از پروپاگاندای عظیم رسانهای در مدح این نمایش با سالنی بسیار بد و مدیریت ضعیف و بینظمی بسیار در ورود به سالن مواجه میشود و مجبور است روی زمین بنشیند و مدت زمانی به نسبت طولانی در تهویهای نامناسب به تماشای این نمایش بنشیند و به خاطر ستونهای متعدد سالن حتی بخشی از نمایش را که با ویدیوپروژکتور روی دیوار نشان داده میشود تا حس بیشتری به وی بدهد را نتواند ببیند. عدم تناسب اثر ارایه شده با برند خوشنام «محمد رحمانیان» و عوامل جانبی نامناسب که بیشتر شبیه عوارض جانبی است، موضوعی است که روان تماشاگر بیطرف را آزرده خاطر میسازد …