این روزها گذر هر دقیقه و ثانیهاش در عین شتاب بیحدش برای من مثل یک قرن است؛ قرن که نه، مانند یک تونل زمان بیانتها که آغازش را هم دقیقا نمیدانم از کجاست. نمیدانم علت این احساس پارادوکس گونه ترس است یا اشتیاق، اما بانیاش را خوب میشناسم!
پیشتر نظیر چنین احساسی را زمانی که عازم سفر عمره میشدم تجربه کرده بودم، حس غریبی است، و حالا هم کمتر از بیست و چهار ساعت دیگر عازم سفری دیگر هستم؛ سفری برای یک دیدار. دیداری که شاید نه به بزرگی و عظمت دیدن خانهی خدا، اما به طور قطع برای دیدن بهترین مردان خداست.
فردا پای بر خاکی خواهم نهاد که بهترین و عزیزترین مردان خدا را غریبانه و مظلومانه در خود جای داده است، سرزمینی که بسیاری از معانی هستی را در خود خلاصه کرده است. فردا شب من در عراق عرب خواهم بود که چهار دُرِّ بیهمتا را در میان خود دارد؛ نجف اشرف، کربلای معلا، سامرای مظلوم و کاظمین.
این سفر نخستین تجربهی من از این دیدار است. هر چند که نزدیک به دو دهه انتظار این سفر را کشیدهام اما اکنون حسی غریب مرا محصور کرده است، حسی آکنده از اشتیاق و هراس توامان! اشتیاقی که مرا به دنبال خود میکشاند برای دیدن رخ محبوبان هزار سالهی خود و هراسی که مرا به اندیشه وا میدارد که آیا شایستهی این دیدار هستم؟! آیا این من که بار گناهان بر دوشش سنگینی میکند و چهره و قلبش را سیاه کرده سزاوار این هست که در برابر ”شاه مردان“، ”خون خدا“ و دیگر برگزیدگان هستی بایستد و به آنها متوسل شود و حاجت خود را از خدا طلب کند؟! به واقع این هراسی است بزرگ که جسم کوچکم را میلرزاند، اما چنان مشتاق و عاشقم که با همهی رو سیاهی کولهبار بستهام و فردا راهی دیاری خواهم شد که ولایت عشق بر آن تکیه زده است.
از روزی که تصمیم گرفتم راهی عتبات عالیات شوم خیلیها تلاش کردند رأیم را بزنند و منصرفم کنند! یکی میگفت چرا میخواهی به عراق بروی و پولت به حلقوم کسانی بریزی که قاتلین بهترین نسل این مملکت هستند؟!
اما عشق من به مولایم بسیار بزرگتر از نفرتی بود که از این جنگافروزانِ خونریز در دل دارم. به علاوه فکر میکنم عراق تا به امروز با همهی تحقیری که شده است و با لگدمال شدن زیر چکمهی بیگانگانی که تا دیروز رفیقشان بودهاند سزای جنایات خود را پرداخته است، هر چند که شاید کافی نباشد. از سوی دیگر هم معتقدم مردم عراق خود بازیچهی بعثیون بودهاند و همان طور که ما ایرانیان از جنگ آسیب دیدهایم آنها نیز از جنگی که سرانشان به ما و مردم خود تحمیل کردند، آسیب دیدهاند.
برخی هم گرانی ارز را گوشزد میکردند که حالا در بحران پولی و انفجار قیمت دلار وقت گیر آوردهای که قصد صفر کردهای!
اما راستش مال چه ارزشی دارد در برابر عشق مولا که باید جان ناقابل را برایش فدا کرد؟! اگر هزینهی سفر ده برابر این مقدار هم میشد، اگر در توانم بود میپرداختم تا راهی این دیدار شوم.
عدهی دیگری هم که تعدادشان کم نبود و نیست، ناامنی عراق را به رخم کشیدند و مرا منع کردند از این سفر و گفتند دیوانگی است به استقبال مرگ رفتن و گفتند ”امام حسین“ خود راضی نیست زائرینش در این ناامنی به زیارتش بروند!
من همان طور که به خودشان هم گفتم، این جا هم میگویم؛ فرق آنهایی که از خوف مرگ زیارت مولا را به روز صحت و امنیت موکول میکنند با آنهایی که شب عاشورا امامشان را از خوف جان تنها گذاشتند چیست؟
اصلا مگر کسانی که سرزمین عشق را ناامن کردهاند هدفی غیر از این دارند که ما شیعیان مقتدایمان را تنها بگذاریم؟! پس چرا ما که نام شیعه بر خود گذاشتهایم باید دشمنان امام را در هدفشان کامیاب کنیم؟!
از طرفی شیعه چه هراسی از مرگ دارد؟ مسلمان چه هراسی از مرگ باید داشته باشد؟ مگر غیر از این است که مرگ در راه اعتقاد آرزوی دیرین نه مسلمانان که هر انسان آزادهایست؟ مگر غیر از این است که این مرگ دروازهای است به سوی سرزمینی جاوید که به ما وعده داده شده است؟ پس چرا باید این فرصت را از خود دریغ کنیم؟!
آری از مرگ هراسی نیست
مرگ در میدان این آرزوی هر مرد است …
نه هراسی نیست
پیش ما سادهترین مسالهای مرگ است
مرگ ما سهلتر از کندن یک برگ است
بخشی از شعر دیباچهی خون، سرودهی هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)
گذشته از این مگر هر کس که به کربلا میرود کشته میشود؟ اصلا از صدها هزار زائری که به دیدار مولا رفتهاند تا به حال چند نفر جان خود را از دست دادهاند که این طور ترس به جان عدهای افتاده است؟! آمار دقیقی ندارم اما به شخصه فکر میکنم احتمال کشته شدن در خیابانهای تهران خیلی بیشتر از احتمال کشته شدن در بمبگذاریهای عراق است.
مرگ و زندگی دست خداست؛ اما از همین فرصت استفاده میکنم و به دوستانم وصیت میکنم اگر که قسمت گریبانگیر من شد و برنگشتم هارد حاوی فایلها و اطلاعات مرا بدون این که آنها را مرور کنند فرمت کرده و از بین ببرند. مال و اموال چندانی هم ندارم که به درد آشنایان بخورد، همه را میتوانید خرج خیرات برای کسانی که نیاز دارند بکنید.
در پایان از همه کسانی که از دست من گلهمند هستند و یا حقی بر گردن من دارند طلب حلالیت کرده و خواهشمندم بر من ببخشند. دعاگوی همهی شما خواهم بود.