امروز سالروز فریاد زدن رویاهای یک مرد است. پنجاه و یک سال پیش در چنین روزی مردی بزرگ، مردی که پادشاه رویای آزادی نامیده شد، مردی که شهید آزادی شد؛ «مارتین لوتر کینگ» در برابر بنای یادبود لینکلن در شهر واشنگتن قرار گرفت و با فریاد رویاهای خود پایههای سست آپارتاید آمریکایی را به لرزه درآورد، آپارتایدی که هر چند هنوز برقرار است اما روند ویرانیاش از همان روز آغاز شد.
من رویایی دارم (به انگلیسی: I Have a Dream) نام سخنرانی مشهور لوتر کینگ است که ۲۸ آگوست ۱۹۶۳ (۶ شهریور ۱۳۴۲) در گردهمایی بزرگ طرفداران تساوی حقوق سیاهپوستان و سفیدپوستان در پایتخت آمریکا و در برابر بنای یادبود آبراهام لینکلن ایراد شد و هر چند تنها هفده دقیقه به طول انجامید اما بنای آراستهی استبداد را چنان سست ساخت که پس از گذشت بیش از نیم قرن همچنان میلرزد و در حال ویرانی است.
رویایی دارم از مهمترین و مشهورترین سخنرانیها در تاریخ آمریکا و جهان به شمار میآید. سخنرانی بزرگی که دل میلیاردها آزاده را در سراسر جهان تسخیر کرد و پس از گذشت نیم قرن هنوز هم بسیاری به یاد آن هستند. مارتین لوتر کینگ در این سخنرانی که در آن عبارت «رویایی دارم» تکرار میشد، دربارهی آرزوی بزرگ خود سخن گفت و ابراز امیدواری کرد زمانی فرا برسد که بتواند در آمریکا طبق مرام و آرمان خودش زندگی کند و تحقق مساوات و برابری ذاتی انسانها را به چشم خویش ببیند.
این سخنرانی در سال ۲۰۰۴ توسط کتابخانهی کنگرهی آمریکا تحت عنوان «اثر برجستهی فرهنگی و تاریخی ماندگار» به فهرست گنجینهی ملی ضبط آمریکا اضافه شد؛ اما راز ماندگاری رویای لوتر کینگ در قلب آزادگان جهان، زیبایی، سجع و ترجیعبندی آن نیست. این ماندگاری از آن روست که این رویا؛ رویای آزادی و برابری، رویای عدالت و مساوات، رویای برقراری آن چه خداوند بر انسان مقرر کرده است؛ آری رویای چنین زندگیای، تنها محدود به قلب مارتین لوتر کینگ نبوده و نیست، این رویا در قلب همهی آزادگان و آزاد اندیشان، در قلب همهی شما و من نیز زبانه میکشد و هر صبح به امید تحقق آن برمیخیزیم و شب هنگام سر بر بالین میگذاریم. همهی ما انتظار روزی را میکشیم در جامعه و دنیایی زندگی کنیم که پایه و اساس آن بر آزادی، عدالت، مساوات و برابری ذاتی و خدادادی انسانها باشد؛ دنیایی که بتوانیم در آن مطابق با آرمان و مرام خودمان زندگی کنیم؛ دنیایی که اعتقادات و سلایق ما را به رسمیت بشناسد و کسی یا گروهی آن را محدود و سرکوب نکند و نخواهد اعتقادات و سلایق خود را با زور یا به نرمی بر ما تحمیل کند؛ دنیایی که در آن آزادی دیگر رویا نباشد؛ دنیایی که در آن آزادی، خود قید و بندی بر دستان و پاهای ما نباشد؛ دنیایی که در آن آزادیهای ما و دیگران یکدیگر را به چالش نگیرند و حریمهای یکدیگر را خدشهدار نسازند؛ آری همهی ما در عمق جانمان چنین رویایی داریم.
اما استبداد و آپارتاید هیچ گاه فریاد آزادگی و آزادیخواهان را تاب نیاورده است. پنج سال پس از این سخنرانی، در ۴ آوریل ۱۹۶۸ بود که مارتین لوتر کینگ به دست عاملان جنایتکار آپارتاید در شهر ممفیس ایالت تنسی ترور شد. لوتر کینگ اولین شهید این راه نبود و آخرینشان هم نخواهد بود؛ سه سال پیش از او نیز «مالکوم ایکس» که نام «مالک شباز» را برای خود برگزیده و به پشتوانهی آموزههای اسلام، راه آزادی و آزادگی را میپیمود، به شهادت رسید. پیش از او نیز بسیاری و پس از این دو نیز بسیاری تنها به جرم داشتن رویای آزادی در قلبشان، هدف و آماج سرب داغ استبداد آپارتایدی قرار گرفتهاند.
هر چند که لوتر کینگ و مالک شباز نتایج عملی جنبش ضدنژادپرستی و آزادیخواهی خود را به چشم خویش ندیدند اما تاثیر عمیقی بر جهان و این راه باقی گذاشتند که همچنان ادامه دارد و همین امروز هم آثار و نتایج آن را در شهرهای آمریکا و سایر نقاط جهان میبینیم.
آری من، شما، ما رویایی داریم؛ نه فقط برای خود که برای یکدیگر و امروز و فردای فرزندانمان.
از اینکه امروز در تظاهراتی کنار شما هستم که روزی در تاریخ ملت ما به عنوان بزرگترین رخداد در راستای آزادی به ثبت خواهد رسید، خوشحالم.
یکصد سال پیش، یک شهروند بزرگ آمریکایی که ما امروز زیر سایهی نمادین او ایستادهایم، اعلامیهی آزادی بردگان را امضا کرد. این فرمان پربار، همچون فانوس دریایی، امیدی در دل میلیونها بردهی سیاهپوست افکند که در آتش بیامان بیداد میسوختند. سپیدهی مسرتبخشی بود که پایان شب بلند بردگیشان را نوید میداد.
امروز، یکصد سال از آن روز میگذرد، اما هنوز سیاهپوستان آزاد نیستند. پس از یکصد سال، با تاسف باید اذعان کنیم که زندگی سیاهپوستان هنوز هم اسیر بند و زنجیرهای تبعیض و جدایی نژادی است. پس از یکصد سال، در پهنهی بیکران دریای رفاه مادی آمریکا، هنوز سیاهپوستان در جزیرهی دورافتادهی فقر به سر میبرند. پس از یکصد سال، سیاهپوستان در گوشه و کنار جامعهی آمریکا، زار و نزار، خود را تبعیدیانی در کشورشان مییابند.
ما امروز در اینجا گرد آمدهایم تا این اوضاع شرمآور را برملا کنیم. به یک معنا، ما در پایتخت کشور گرد آمدهایم تا «چک» مواعید خود را وصول کنیم. با نگارش متن مهم قانون اساسی و اعلامیهی استقلال، سازندگان جمهوری ما تعهدنامهای را امضا کردند که هر آمریکایی وارث آن است. این سند تعهد کرده است که حق جداییناپذیر همهی انسانها- آری، سیاهپوستان و سفیدپوستان هردو- برای زندگی، آزادی و شادمانی تضمین شود.
امروز این دیگر عیان است که آمریکا در پیوند با شهروندان رنگین پوستش در انجام این تعهدنامه کوتاهی کرده است و به جای احترام به این پیمان مقدس، به سیاهپوستان «چک» بیپشتوانهای داده؛ چکی که با عبارت «موجودی کافی نیست» برگشت خورده است.
ما نمیتوانیم بپذیریم که «بانک عدالت» ورشکسته شده باشد. ما نمیتوانیم بپذیریم که موجودی خزاین بزرگ «فرصت» در این کشور ناکافی باشد. از اینرو ما آمدهایم تا این چک را نقد کنیم، چکی که با ارایهی آن میتوانیم صاحب آزادی و امنیت عدالت شویم. ما همچنین به این مکان تقدیس شده آمدهایم تا شدت اضطرار موقعیت کنونی را به آمریکا خاطرنشان سازیم. امروز زمان آن نیست که وقت خود را صرف اقدامات تجملی مانند خونسردی یا تزریق داروی مسکن پیشرفت تدریجی کنیم. وقت آن رسیده است که وعدههای واقعی دموکراسی بدهیم. وقت برخاستن از تاریکی و گودال مهلک جدایی نژادی و گذار به جادهی روشن عدالت نژادی فرا رسیده است. امروز روز رهایی کشور از ریگهای روان بیعدالتی نژادی و کشاندن آن به زمین استوار برادری است. امروز وقت تحقق بخشیدن به عدالت برای همهی فرزندان خداست.
بیاعتنایی به موقعیت مضطر کنونی برای کشور مصیبت به همراه خواهد آورد. تابستان سوزان ناخشنودی مشروع سیاهپوستان به پایان نخواهد آمد، مگر اینکه پاییز روحبخش آزادی و برابری جای آن را بگیرد. هزار و نهصد وشصت و سه، پایان نه، بل آغازی است. اگر کشور به روال معمول خود بازگردد، آنهایی که میپنداشتند «سیاهپوستان لازم بود عقدههای خود را خالی کنند و حالا دیگر خرسند شدهاند»، با ضربت خشنی بیدار خواهند شد. مادامی که حقوق شهروندی سیاهپوستان به آنها داده نشود، آمریکا به آسایش و آرامش دست نخواهد یافت. تا زمانی که آفتاب عدالت برندمد، گردبادهای خیزش همچنان پایههای کشورمان را خواهند لرزاند. اما سخنی هست که باید به مردم خودم که در آستانهی گرم ورود به کاخ عدالت ایستادهاند، بگویم. در روند بهدست آوردن جایگاه مشروع خود نباید مرتکب کارهای نادرست شویم. بیایید تشنگیمان را برای آزادی، با نوشیدن جام تلخی و دشمنی رفع نکنیم. ما باید همواره مبارزات خود را در کمال عزت و انضباط به پیش بریم.
نگذاریم اعتراض خلاق ما به مرتبهی نازل خشونتهای جسمانی سقوط کند. همواره تلاش کنیم در بلندیهای باشکوه، زور بدنی را با توان روحانی پاسخ گوییم. منازعه جویی شگفت انگیز تازهای که جوامع سیاهپوست را فرا گرفته نباید ما را به بی اعتمادی نسبت به تمام مردم سفیدپوست رهنمون شود، زیرا بسیاری از برادران سفیدپوست ما، همانگونه که حضورشان امروز در اینجا شاهد این مدعاست، دریافتهاند که سرنوشتشان با سرنوشت ما گره خورده است. آنها دریافتهاند که آزادیشان به گونه پیچیدهای با آزادی ما بستگی دارد. ما نمیتوانیم این راه را بهتنهایی بپیماییم.
و همچنانکه در این راه گام برمیداریم، باید عهد کنیم که همواره پیش خواهیم رفت. ما نمیتوانیم به عقب بازگردیم. برخیها، از هواخواهان حقوق مدنی میپرسند، «کی راضی خواهید شد؟» ما تا روزی که سیاهپوستان قربانی وحشت غیرقابل بیان بیرحمی پلیساند نمیتوانیم راضی شویم. تا روزی که تنهای خسته از سفر ما نتوانند بستری در مسافرخانههای شاهراهها و هتلهای شهرها پیدا کنند، نمیتوانیم راضی باشیم. تا روزی که تحرک اصلی ما فقط از محلههای اقلیتنشین کوچکتر به محلههای اقلیتنشین بزرگتر است نمیتوانیم راضی باشیم. تا روزی که شخصیت و احترام فرزندان ما بسادگی با تابلوهای «ویژهی سفیدپوستان» زایل میشود، نمیتوانیم راضی باشیم. تا روزی که سیاهپوستان میسی سی پی حق رای ندارند و سیاهپوستان نیویورک برآنند که چیزی ندارند که به آن رای دهند، نمیتوانیم راضی باشیم. نه! نه، ما راضی نیستیم و راضی نخواهیم شد مگر آنکه عدالت مانند آبشار، و راستکاری چون رودی پرخروش جاری شوند. می دانم که برخی از شما به دلیل مصیبتها و رنجهای سختی که تحمل کردهاید به اینجا آمدهاید. برخی از شما از سلولهای تنگ زندان به اینجا آمدهاید. برخی از شما از جاهایی آمدهاید که در راه آزادیطلبی خود، ناگزیر با توفانهای آزار و خشونت پلیس روبرو شدهاید. شما کهنه سربازان رنجها و محنتهای خلاقانه هستید.
با ایمان به کار خود ادامه دهید که رنج و عذاب ناخواسته موجب رستگاری است.
به میسیسیپی برگردید، به آلاباما برگردید، به کارولینای جنوبی برگردید، به جورجیا برگردید، به لوئیزیانا برگردید، به محلههای خود در شهرهای شمالی کشور برگردید و مطمئن باشید که این وضعیت میتواند دگرگون شود و دگرگون هم خواهد شد.
نگذاریم در درهی ناامیدی غوطهور شویم. خطاب من امروز با شماست، دوستان من، اگرچه با دشواریهای امروز و فردا رودررو هستیم، اما من هنوز هم رویایی دارم. این رویا، رویایی است که ریشههای ژرفی در «رویای آمریکا» دارد.
رویای من اینست که روزی این کشور بهپا میخیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان میبخشد: «ما این حقیقت را که همه انسانها برابر خلق شدهاند آشکار و بدیهی میدانیم.»
رویای من اینست که روزی فرزندان بردههای پیشین و فرزندان بردهداران پیشین بر فراز تپههای سرخ جورجیا کنار هم سر میز برادری خواهند نشست.
رویای من اینست که سرانجام روزی ایالتی مانند میسی سی پی، ایالتی که در آتش بیدادگری میسوزد، در آتش تعدی میسوزد، به واحهی آزادی و عدالت بدل خواهد شد.
رویای من اینست که چهار فرزند کوچکم روزی در کشوری زندگی خواهند کرد که آنها را نه به سبب رنگ پوست، که با درونمایهی شخصیتشان داوری خواهند کرد.
من امروز رویایی دارم!
رویای من اینست که روزی در آلاباما، با آن نژادپرستان وحشیاش، با فرماندارش که از گالهی دهانش، عدم پذیرش مداخله در قوانین فرومیچکد، آری روزی در همین آلاباما، پسرها و دخترهای کوچک سیاهپوست خواهند توانست چون خواهران و برادرانی دست در دست پسرها و دخترهای کوچک سفیدپوست بگذارند.
من امروز رویایی دارم!
رویای من اینست که سرانجام روزی درهها بالا خواهند آمد و تپهها و کوهها پایین خواهند رفت، ناهمواریها هموار خواهند شد و ناراستیها راست؛ جلال خداوند آشکار خواهد شد و همه ابنای بشر با هم به تماشای آن خواهند نشست.
ای امید ماست. این باوری است که با خود به جنوب میبرم. با این باور ما خواهیم توانست از کوههای ناامیدی سنگ امید بتراشیم. با این باور خواهیم توانست هیاهوی ناسازگاری کشورمان را به همنوایی زیبایی از برادری بدل کنیم. با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از اینکه سرانجام روز آزادی مان فراخواهد رسید.
روزی که همه فرزندان خدا خواهند توانست سرود آزادی را با مفهومی نو بخوانند. «ای کشور من، ای سرزمین زیبای آزادی، برای توست که میخوانم. سرزمینی که پدران من در آن در گذشتند، سرزمین فخر زائران، بگذار از هر گوشهی کوهساران زنگ آزادی به صدا درآید.»
اما اگر قرار است آمریکا به کشوری بزرگ تبدیل شود، این باید به حقیقت بپیوندد. پس بگذارید زنگ آزادی از فراز تپههای شگرف نیوهمشایر به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از کوههای بلند نیویورک به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از بلندیهای الگینی پنسیلوانیا به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از فراز قلههای پر برف کوههای راکی کلرادو به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از شیبهای پرکرشمه کالیفرنیا به صدا درآید.
نه تنها اینها؛ بگذارید زنگ آزادی از بلندیهای «استون جرجیا» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی از کوه «لوکاوت تنسی» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی از هر تپه و خاکریز- از هر کوهسار «میسی سی پی» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی به صدا درآید. و زمانی که چنین شد، زمانی که گذاشتیم زنگ آزادی به صدا درآید- آنگاه که گذاشتیم زنگ آزادی از هر روستا و هر دهکده، از هر ایالت و هر شهر به صدا درآید، خواهیم توانست رسیدن آن روزی را جلو بیندازیم که در آن روز همه فرزندان خدا- سیاه و سفید، یهودی و غیریهودی، پروتستان و کاتولیک- خواهند توانست دست در دست هم بگذارند و آن سرود قدسی قدیمی سیاهان را سردهند:
«سرانجام ما آزادیم! سرانجام آزادیم! سپاس خداوند متعال را، سرانجام آزادیم!»
متن سخنرانی انجام شده توسط «مارتین لوتر کینگ» در ۲۸ اوت ۱۹۶۳